چرا فیلسوفان نمیتوانند بخندند؟
در ظاهر، به نظر میرسد ما در جوامعی زندگی میکنیم که خنده را ارج مینهند. در رسانه و تلویزیون، کمدی بهوفور یافت میشود و خصوصاً در امریکای شمالی، فشار شدیدی وجود دارد تا به نظر برسد شادی بر زندگی ما حکمفرماست. بُعد تراژیک هستی بالاجبار نادیده گرفته میشود و قرصهای روانگردانِ شادیبخش اغلب تأثیر آن را تخفیف میدهد؛ اما نکتۀ مهم دربارۀ این نقشِ به ظاهر برجستۀ اعطایی به خنده آن است که خنده در وهلۀ اول شکلی از سرگرمی است و نه شیوۀ زیستنِ زندگی. بسیاری از کمدیهای تلویزیونی حواسمان را پرت میکنند، بدان معنا که هدفشان نه ترغیب به تفکر که برعکس رهایی ما از اندیشیدنی ژرف و عمیق است.
درست است که خنده هر از چندی خود را به شکلی نامنتظره به تجربۀ روزانۀ ما تحمیل میکند، اما این عمدتاً متعلق است به زمان بعد از کار، یعنی هنگامیکه فعالیت جدیتر روزانه به اتمام رسیده است. به عبارت دیگر، ما تمایل نداریم خنده را جدی بگیریم، بلکه خنده به سکسکهای مبدل میشود که در روالِ معمول کارهایمان وقفه میاندازد تا فراغتی گذرا و موقت فراهم کند و در همان حال ما را از اندیشهها و تأملاتمان رهایی بخشد. حال این پرسش پیش میآید: آیا خنده و اندیشه ذاتاً نقطۀ مقابل یکدیگرند؟ آیا خنده دشمن دیرینۀ فلسفه است؟ کتاب حاضر درصدد واکاوی این پرسشهاست.
قسمتی از کتاب چرا فیلسوفان نمیتوانند بخندند؟:
رابطۀ میان کمدی و تراژدی اولبار در نخستین اثر نیچه، زایش تراژدی، به چشم میخورد. به سبب نقد تند او بر کمدی در این کتاب، چنین به نظر میآید که او خنده را به آسانی از فلسفهاش کنار میگذارد. با این حال، به عقیدۀ من، نیچه نهتنها خنده را از قلمرو فلسفی کنار نمیگذارد، بلکه نخستین قدمها را برای مقدمات حضور آن -در فلسفۀ خویش- برمیدارد.
در ویراست بعدی زایش تراژدی، که مشتمل بر نوشتهای است تحت عنوان گامی در نقد خود، نیچه نارضایتی خود را از کار نخستش، آن هم به دلیل پیام عمیقاً نیهیلیستیِ آن اعلام میدارد: «خیر! نخست باید هنرِ تسلای این جهانی را آموخت؛ یاران جوان من، اگر همچنان میخواهید در جرگۀ بدبینان باقی بمانید باید خندیدن را بیاموزید. پس از آن شاید روزی بتوانید پیشاپیش از نظر متافیزیکی، تمام تسلاهای متافیزیکی را دور بریزید. تنها آن که میخندد میتواند از تکیهگاههای متافیزیکی چشم بپوشد و به جای جستوجوی تسکین در جهانی دیگر، به تناقضات و پلیدیهای این جهان آری گوید.» نیچه از طریق خنده فلسفه میورزد و چنان نیست که خنده زاییدۀ تفکری عقلانی در باب کمدی باشد.
خنده در فلسفۀ نیچه نمایانگر پذیرش همۀ هستی است با تمام پستیها و نواقصش و نه فقط جنبههایی که خوشایند مییابیمشان. نیچه پیشگفتارش بر زایش تراژدی را با کلمات زرتشت به پایان میرساند: «این تاج خنده، این تاج گل سرخ. این تاج را بر سر مینهم؛ من خویش، خندهام را مقدس میخوانم.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.