پشت پرده مه
جام درون دستم را به آرامی چرخاندم و دوباره نگاه جست و جو گرم را در میان جمعی که پایکوبی میکردند، گرداندم.
آرنج دست چپم را روی پیشخوان بار گذاشته بودم. کمی روی صندلی پایه بلند خود را جابهجا کردم تا بتوانم از میان دودها و رقص نوری که به شدت چشمهایم را اذیت میکرد، طرف دیگر سالن را ببینم.
مچ دستم را بالا آوردم و ساعت طلایی مارک رولکسم را مقابل چشمهایم گرفتم بلکه در آن تاریکی و نور کم، بتوانم عقربههایش را ببینم
– کجا سیر میکنی؟
با شنیدن صدای نهال از کنار گوشم، به طرف راست برگشتم. به خاطر صدای بلند آهنگی که ریتم تندی داشت، در جوابش به ناچار داد زدم:
– داشتم دنبال تو، توی سالن چشم میگردوندم. مثلا رفتی به دستشوییا! نیم ساعت طول کشید.
نهال دستی لابهلای موهای مشکی و براقش که به لطف اتوی مو صاف شده بود، کشید.
– رفتم، ولی وقتی داشتم برمیگشتم با سپهر روبهرو شدم.
ابروهای پهن و دخترانهام را که از قصد به آنها دست نزده بودم، برای دقت بیشتر درهم کشیدم.
– سپهر؟! همچین کسی رو یادم نمیاد!
ادیب فر –
یه کتاب خوب برای نسل جوون کتابخون