پاییز انفرادی
درباره کتاب پاییز انفرادی:
بهروز پسر کوچک خانواده سرلک از فرمان پدر سر پیچی و از ازدواج با دختر عمویش سر باز میزند و با ناهید کارگر کارخانهشان ازدواج میکند.. طی این ازدواج بهروز از خانواده طرد و زندگی فقیرانهای را در گوشهای از شهر همراه ناهید آغاز میکند. چندی بعد از جدایی بهروز از خانواده، حاج صادق، بهروز و ناهید را که هشت ماهه باردار است به عمارتش دعوت میکند. اما شب مهمانی متوجه میشوند که حاج صادق نیت خوبی نداشته و صرف تنبیه کردن ناهید و بهروز آنها را به عمارت دعوت کرده…
طی قراری بهروز را از ارث محروم میکند اما شرط بزرگی برای بازگشت به خانواده برایشان میگذارد. شوک این قضیه باعث زایمان زود هنگام ناهید میشود.. اما داستان از آن جایی اوج میگیرد که بهروز و ناهید متوجه میشوند…
قسمتی از کتاب پاییز انفرادی:
لای در را آرام باز کرد تا سر و صدایش نگین را بیدار نکند. وقتی که کاملا از اتاق خارج شد نگاهی به صورت غرق در خواب نگین انداخت و لبخند ریزی زد. مثلا اکثر اوقات عمارت خلوت بود و صداهای آرامش بخشی از باغ به گوش می رسید. به سمت اتاق سورن رفت و صورت غرق در خوابش را بوسه باران کرد. موهایش را نوازش کرد و به نوک بینی اش که یخ زده بود لبخندی زد. باد کولر باعث شده بود نوک بینی اش یخ بزند پتو را تا روی گردن بالا کشید و به سمت پنجره دوست داشتی اش رفت. البته این پنجره روزی برایش خیلی دوست داشتنی بود ولی الان که دیگر خودش را از این بند رها کرده بود در حد یک خاطره بازی جذاب بود وگرنه تعلق خاطر خاصی نداشت.
شاید هم حکایت قلب و دلش حکایت از دل برود هر آن که از دیده برفت بود. یا شاید اگر روزی به چند ماه قبلش باز می گشت دوباره همان جریانات پر تلاطم برایش تکرار می شد. چینی به بینی اش افتاد. دیگر دوست نداشت مثل چند ماه قبل شیفته باشد این شیفتگی یک طرفه حالا بعداز سرد شدن چندان زیبا به نظر نمی رسید.
نگاه عمیق تری به پنجره اتاق داریوش انداخت. گویی سالیان سال بود که این خانه متروکه شده بود و کسی در این خانه زندگی نمی کرد. رویش را گرفت و به سمت سرویس رفت تا آبی به دست و صورتش بزند. از دیشب که رسیده بود نوعی بی قراری در خودش حس می کرد. تا وقتی که شمال بود. خوب بود احساس رهایی داشت و مستقل بودن زیر زبانش مزه خوبی کرده بود ولی الان که بعد از چند ماه برگشته بود حس می کرد چقدر دلش برای این عمارت، در و دیوار و آدم هایش ..حتی حمیده و سید و آذر تنگ شده… آذر..خیلی وقت بود همدیگر را ندیده بود و این تعطیلات می توانست حسابی برایش جذاب و دوست داشتنی باشد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.