وهم سبز
معرفی کتاب وهم سبز:
قسمتی از کتاب وهم سبز:
چشمهای گرد نسیم را نادیده گرفتم و عزم رفتن کردم، اما قبل از آنکه پا از آشپزخانه بیرون بگذارم، سد راهم شد و اخمهایش درهم فرو رفت
– حرفهای دیشبت که یادت نرفته. اگه میخوای زودتری بری برو… اما اون تابلو رو هم با خودت ببر… بذار یک بار برای همیشه گذشته ت دفن شه.
چه خواستهی سختی داشت. چشمهایم صورتش را کاوید تا عمق جديتش را درک کنم. با کسی شوخی نداشت و دلش ذرهای به رحم نیامد که با این همه گنگی چه کنم. با خوابهایی که امانم را بریده بود و طاقت گفتنش را هم نداشتم.
بزاق دهانم را به سختی قورت دادم و لب جنباندم تا خودم را خلاص کنم، اما با صدای زنگ آیفون، این هم نشد که بشود.
– چه بیماریه آخه… اومدم
«اومدم» را جوری با فریاد گفت که انگار شخص پشت در میشنود و صبر میکند. روی صندلی چوبی نشستم و نفسهای سنگینم را آزاد کردم. دست راستم مشت شد، قبل از آنکه فرصت دهم به افکاری که مثل موش در حال جویدن ارادهام بودند؛ برخاستم و پلهها را بالا رفتم.
نفهمیدم چطور و چگونه مانتو را اتو زدم و با هول و ولا پوشیدم، نفهمیدم کفش پاشنه بلندی که لعیا برایم هدیه گرفته بود به چه طرزی پا کردم و تابلو را زیر بغل زدم، نفهمیدم چون به جانم وصل بود و اگر دست دست میکردم منصرف میشدم از همهی قول و قرارهایی که با نسیم گذاشته بودم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.