وداع با پرولتاریا
درباره نویسنده آندره گرز:
آندره گرز (André Gorz) نویسنده کتاب وداع با پرولتاریا، در 9 فوریه 1923 در اتریش متولد شده و در 22 سپتامبر 2007 در فرانسه درگذشت. گورز، فیلسوفی اجتماعی بود که در زمینه روزنامهنگاری هم فعالیتهای شایان توجه داشت. او در سال 1964 هفته نامه Le Nouvel Observateur را تأسیس کرد. پس از جنگ جهانی دوم از نسخه اگزیستانسیالیستی ژان پل سارتر از مارکسیسم حمایت می کرد، پس از شورش های دانشجویی می 68 بیشتر به بوم شناسی سیاسی ورزید.
درباره کتاب وداع با پرولتاریا:
اگر میخواهیم وحشت سرمایهداری را پشت سر بگذاریم و تحقق آزادی را به چشم ببینیم. وداع با پرولتاریا، کتابیست با ایده انحلال و تبیین این ایده. انحلال همه برساختهای پیشینی حاصل سنتهای فکری پیشینی. هنگامی که سرمایهداری حتا طبقه کارگر و جنبش کارگری خودش را ساخته، چگونه میتوان همچنان در همان مسیر بود؟ وقتی که «سرمایهداری میداند که با کارنکردن چرخهای ماشینش چگونه به زندگی ادامه دهد»، گرز به افقی پیشرو و ممکن فکر میکند، افقی که راههای عملی در مسیر کار و رابطه کارگر و کارفرما دارد زیرا نهتنها کار، بلکه زندگی و شهر و جامعه باید تغییر کند.
ایده اساسی کتاب بر الزام این تغییر استوار است و اینکه، این تغییر باید بر نیازهای ما منطبق باشد و درنهایت به وسعت بیشتر و بیشتر قلمرو آزادی منتهی شود. ما ناگزیریم؛ ناگزیریم که بحران نهفته درون ساختارهای سرمایهداری را پذیرفته و برای وضعیتی زندگی کنیم که دیگر از ما نخواهد همیشه در بحران بودن را طبیعی فرض کنیم. عموم اقتصاددانهای لیبرال، با تبختر رو به ما میگویند که به انسان طبیعی و زندگی طبیعی احترام بگذارید و سعی نکنید طبیعت انسان را دستکاری کنید.
مثل این است که یکی هر روز توی دریا بمب منفجر کند و به شما مردم ساحلنشین بگوید طبیعیست که هر روز سونامی روی سر شما خراب شود و باید آن را بپذیرید. ما اما میدانیم که باید عبور کرد، باید طبیعینبودن بحران را به جامعهی انسانی بازگرداند و از همهی پیشفرضها با چشمی باز رد شد. آندره گرز در «وداع با پرولتاریا: آنسوی سوسیالیسم» به راههای برونرفت از قطعیت زیستن در بحران فکر کرده و در وضعیت بیپایانی استیصال، میگوید که باید از مارکسیسم هم گذشت.
این کتاب سه بخش اصلی دارد که بهترتیب عبارتند از «وداع با پرولتاریا»، «قدرت شخصی و قدرت تبعی» و «آنسوی سوسیالیسم» و دو بخش اول و سوم کتاب هرکدام دربرگیرنده چهار فصل هستند. چهار فصل بخش اول کتاب که در حکم مقدمه مطالب بعدی هستند، به اینترتیباند: «پرولتاریا در تعریف مارکس»، «محالبودن تملک جمعی»، «پرولتاریا بهمثابه نسخهبدل سرمایه» و «قدرت کارگری».
چهار فصل بخش سوم کتاب هم به اینترتیبند: «مرگ و رستاخیز عامل تاریخی»، «انقلاب بعد صنعتی»، «بهسوی جامعهای دوقطبی» و «قلمرو ضرورت: دولت». آندره گرز زمانهای را که کتابش را در آن نوشت، اینگونه توصیف میکند: گسترش سرمایهداری، طبقهای از کارگران به وجود آورده که اکثرا قادر نیستند وسایل تولید را مالک شوند و منافعشان که مستقیما به آن آگاهی پیدا میکنند، با تعقل سوسیالیستی منطبق نیست. ما در اینوضعایم. سرمایهداری طبقه کارگری به وجود آورده است ( و در قلمروی وسیعتر طبقهای مزدبگیر) که منافعش، قدرتش و اوصافش تابع تولیدی است که خود منحصرا تابع تعقل سرمایهداری است. بنابراین نابودی سرمایهداری و نفی آن، به نام تعقلی دیرگونه، فقط کار قشرهایی است که نمایشگر و مبین انحلال تمام طبقات، ازجمله طبقه کارگرند یا اینانحلال را از پیش در خود دارند.
قسمتی از کتاب وداع با پرولتاریا:
این طبقه کارگر سنتی، دیگر جز اقلیتی ممتاز نیست. اکثریت جمعیت به این ناپرولتاریای دوران بعد صنعتی، به این تودههای بیپایگاه و بیطبقه تعلق دارد که به کارهای موقتی کمکی و گذرا و غیردائم و برای زمانی کوتاه اشتغال دارند، کارهایی که در آیندهای نهچندان دور بر اثر خودکارشدن ماشینها قسمت عمدهشان حذف میگردد، و خصوصیتشان دائما در تغییر است، خصوصیتی را که تکنولوژی همیشه در تغییر تعیین میکند و به هرگونه، با شناساییها و حرفههایی که در آموزشگاهها و دانشکدهها میآورند، هیچارتباطی ندارد.
پرولتاریای جدید معمولا با کاری که مییابد دوباره تعریف میشود. تا هنگامی که خودش کاملا بیکار نیست، باری، استعدادهایش بیکاره و عاطل است. هر اشتغالی برای او جنبهای تصادفی و موقت دارد و هر کاری جنبهای غیرضروری. دیگر نمیتواند در کارش تشخصی بیابد یا آن را با خود یگانه بداند. دیگر کار برای او فعالیتی یا حتی اشتغالی اصلی نیست، بلکه زمان مردهای است در حاشیه زندگی در آن برای بهدست آوردن پول دستوپا میزند.
برعکس پرولتاریاری مورد نظر مارکس، پرولتاریای جدید با کار «خود» تعریف نمیشود و نمیتوان آن را بر حسب وضعیتش در جریان اجتماعی تولید تعریف کرد. اینمساله که طبقه کارگر مولد از کجا آغاز میشود و کجا پایان میپذیرد، و اینکه مثلا ماساژدهندگانی را که کارشان جنبه معالجهای دارد باید در کدام قشر اجتماعی جای داد، یا کارمندان اداری سازمانهای جهانگردی را یا «گردانندگان» گردشهای تابستانی را یا تحلیلکنندگان برنامهریزی را یا کارمندان آزمایشگاههای زیستشناسی را یا متخصصان مخابرات را، اینمسائل دارای هیچگونه اهمیتی نیست، زیرا تودههای فزاینده مردم که بالقوه اکثریت دارند از کاری به کار دیگر میپردازند و حرفههایی میآموزند که هیچگاه منظما بدانها نمیپردازند، مطالعاتی میکنند که سرانجامی و سودی عملی ندارد.
مطالعات آغازکرده را رها میکنند، یا در امتحان دیپلم رد میشوند. «برای اینکه، از همهچیز گذشته، این به درد نمیخورد»، بعد در تابستان بهصورت کمک به کارمندان پست و تلگراف و تلفن کار میکنند و در پاییز انگور میچینند و در زمستان فروشنده میشوند و در بهار کارگر متخصص.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.