هیچ ملاقاتی تصادفی نیست
درباره نویسنده هاکان منگوچ:
هاکان منگوچ نویسنده کتاب هیچ ملاقاتی تصادفی نیست، نوازنده و نویسنده است. او در رسانههای اجتماعی پیشنهادات کاملی را برای یک زندگی صلحآمیز ارائه میدهد و قطعات جدیدی را که خودش مینوازد به اشتراک میگذارد.
درباره کتاب هیچ ملاقاتی تصادفی نیست:
با خواندن کتاب هیچ ملاقاتی تصادفی نیست ذهن و روح شما هم به یک سفر ناشناختۀ هفت روزه میرود. هاکان منگوچ در طول داستان هم با خواننده صحبت میکند و هم نقش راوی دارد. به اعتقاد او راه زندگی راه سرسپردگیست و مقصود از چنین سفری هم این است که با آرامش حاصل از تسلیم بودن به استقبال سرنوشت بروند.
هیچ ملاقاتی تصادفی نیست عنوان جدیدترین کتاب هاکان منگوچ، صوفی جوان اهل ترکیه است. وی که به اعتقاد بسیاری از پیشگامان صوفیگری در قرن معاصر است، پس از کتابهای من نی هستم و دلت که پاک باشد که مضمون اصلیشان خودشناسی و رسیدن به آرامش است، در این کتاب از سفری هفت روزه سخن میگوید. سفری که بیبرنامگی از قوانین اولیۀ آن است و دست تقدیر اینبار برای صوفی جوان که هر سال به مدت یک هفته، تنها به این سفر میرود، همراهی در نظر میگیرد. همراهی که روحی آزرده و ذهنی مشغول دارد. اما هدف از این سفر هفت روزه چیست؟ همراه، چگونه وارد داستان می شود؟ این سفر چه چیزهایی را از این دو نفر میگیرد و در عوض چه چیزهایی را برایشان به ارمغان میآورد؟ آیا واقعا هیچ ملاقاتی، تصادفی نیست؟
از نکات جالب توجه این سفر نامیست که صوفی برای آن در نظر می گیرد: سفر تسلیم شدن. به راستی سفری که صوفی وهمراهش بدون خوراک، پوشاک، پول و یا حتی برنامهای پا به آن میگذارند، چه نامی جز این میتواند داشته باشد؟ چه اتفاقات خوب یا ناگواری در این سفر انتظار صوفی و همراهش را میکشد؟ در زندگی همۀ ما اتفاقاتی رخ میدهد که نام بسیاری از آنها را تصادف، شانس، بدبیاری و غیره میگذاریم. شاید هم منِ کنونیمان متشکل از همین تصادفاتی باشد که در طول زندگی با آنها مواجه شدهایم. اما اگر در این زندگی مبتلا به بیماری تصادفی دانستن اتفاقات شده باشیم چه؟ کتاب هیچ ملاقاتی تصادفی نیست که با الهام از اتفاقات واقعی نوشتهشده است ما را در بهبود این بیماری یاری خواهد کرد.
قسمتی از کتاب هیچ ملاقاتی تصادفی نیست:
کل شب نتوانستم بخوابم. هرکاری کردم خوابم نبرد. بلند میشدم، گهگاهی کتاب میخواندم، دمنوش میخوردم، خواستم مدیتیشن کنم؛ اما نشد. دلم بدون علت میگرفت. برای اولین بار در زندگیام به کسی که گفته بود به من احتیاج دارد، پشت کرده بودم. علاوه بر این، در دفتر خودم… به مهمان خودم، این کار را نسبت به مسافری کرده بودم که به دفتر کارم آمده بود.
از درون بسیار از دست خودم عصبانی بودم. باید راهی پیدا میکردم تا او را دوستانه و با محبت بدرقه میکردم. نباید او را در مجادله درونیاش با گفتن« هر کار دلت میخواهد بکن» رها میکردم و علاوه بر این نمیدانستم چقدر آمادگی مسائل را دارد. آن لحظه به قدری از درستی کاری که انجام میدادم، مطمئن بودم که فکر میکردم اگر تنها بماند و به تصمیماتش فکر کند برایش مفید خواهد بود؛ اما اکنون خیلی ناآرام بودم.
یعنی هنوز در دفتر است؟ نه، فکر نکنم. حتماً خیلی وقت پیش رفته است. درجایی که نمیشناسد کل شب را نمیگذراند که، مسخره است.
اگر نرفته باشد چه؟ اگر واقعاً در دفتر باشد، چه؟ آن هم مشکل خودش است، منتظر نماند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.