لانه ویرانی
حالا روبروش بودم. میخواست باهم حرف بزنه…بهم گفت “میخواد همه چیز رو بهم بگه تا قبل مرگم و رفتن اون” هنوز هم تو حال و هوای خودش بود. واسش صندلی راک مخصوصی آورد تا روش بنشینه. پردهها رو کشید و بیحرف تنهامون گذاشت. این رفتارهاش فقط یک علامت داشت. قارداش واقعی کیه؟ چشمش به سمت پنجرههای بسته و پوشیده شده بود. با جسته گوله شده سرش رو به صندلی تکیه داد و پتویی که اون با محبت و ترحم روش کشید تو دست مشت کرده بود. هیکلش نحیفتر و ترحم برانگیزتر از هر زمانی شده بود. آرام تکان میخورد رو به جلو: اه میکشید بغض دار. صدام تو گلو خفه شد از فضاء خفه و گرفته حضورش. دیگه تنم بیحس شده بود. دوست داشتم فقط بخوابم. پلکهام روی هم میومد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.