فیلوکتت
درباره نویسنده هینر مولر:
هینر مولر (Heiner Müller) نویسنده کتاب فیلوکتت، (زاده ۹ ژانویه ۱۹۲۹ – درگذشته ۳۰ دسامبر ۱۹۹۵) نمایشنامه نویس، شاعر، نویسنده و کارگردان تئاتر آلمانی است که به او لقب بزرگترین «شاعر زنده تئاتر» پس از مرگ ساموئل بکت داده شده است. او بی گمان پس از برتولت برشت بزرگترین نمایشنامه نویس آلمان در قرن بیستم به شمار می رود.
هاینر مولر ۹ ژانویه سال ۱۹۲۹ در اپندورف در ساکس به دنیا آمد، او نمایشنامه نویس، کارگردان تآتر، شاعر آلمانی (آلمان شرقی) بود که در ۳۰ دسامبر ۱۹۹۵ در سن ۶۶ سالگی بعلتسرطان حلق درگذشت. دربارهٔ «هاملت ماشین» (۱۹۷۷) گفته شده است که این نمایشنامه از پایان فرهنگ اروپایی حرف می زند. تئاتر هاینر مولر شامل بازنویسی اساطیر باستانی ست. او کارهای خودش را به عنوان «گفتگو با مردگان» معرفی می کند. سوفکل، اوریپید، شکسپیر و…
درباره کتاب فیلوکتت:
اودیسهئوس و نئوپتولِموس [پسر آشیل] در ساحل جزیرهی خالی از سکنهی لمنوس از کشتی پیاده میشوند. اودیسهئوس سالها پیش فیلوکتت را در این جزیره رها کرده. پای فیلوکتت، که در خدمت سپاه یونان بود، بهشدت مجروح شده بود، خودش دیگر بهدرد جنگ نمیخورد، و بوی تعفن زخم و فریادهایش سربازان را پریشان و بیخواب کرده بود. فیلوکتت که طی سالها در جزیره تنها و همدم لاشخورهاست، کینهی عمیقی نسبت به یونانیها و اودیسهئوس پیدا کرده.
حالا اودیسهئوس و نئوپتولِموس آمدهاند تا فیلوکتت را برگردانند. سربازهایش بدون او در جنگ شرکت نمیکنند، و به کمان فیلوکتت هم نیاز است. تیر از این کمان، که اولیس به او داده، هرگز خطا نمیکند و چنین اسلحهای برای پایان دادن به جنگ بیپایان ترویا ضروری است. اودیسهئوس نئوپتولِموس را همراه آورده تا او با نیرنگ و حیله تیر و کمان فیلوکتت را از او بگیرد. یونانیها قصد دارند فیلوکتت را بربایند و به کشتی بیاورند. او هم مانند اودیسهئوس و نئوپتولِموس فرماندهی هزار سرباز است و سربازانش با دیدن او انگیزه برای نبرد پیدا میکنند.
قسمتی از کتاب فیلوکتت:
فیلوکتت: کاش میشد خودم را به تیری تبدیل کنم
که میکشد و حس میکند کاری را که انجام میدهد.
کاش میتوانستم جزیره را بر سرش بغلتانم، گرچه
غرق میشوم با آن دشمن دیرینه، اما مزهمزه کنم
قبل از آنکه آب شور من را مزه کند، مرگ او را در شوری آب.
کسی که من را ساخته، نیمه ساخته،
این دستی که بارها تیر انداخته، توان ندارد
تا پرتاب کند تیری را که خودم باشم به دوردست؛
پایی که لگدکوب میکرد قومها را یکجا
نمیتواند روی زمین راه برود، زمینی که به من نیازی ندارد
چه رویش و چه درونش،
من بسیار نیازش دارم و بی اینها هیچ نیستم.
گوش کن، ای مرد جزیرهٔ لمنوس، فیلوکتت:، گوشهایم
پر است از نالههایت، ببند پوزهات را
بهاندازهٔ کافی فریاد زدهای، انتظار کشیدهای، طولانی و طولانی،
خم کن دوباره گردنت را ای اسب، زیر یوغ،
و بیاموز از نو زندگی را، در میدان جنگ پای دیوار ترویا.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.