عصیان
یوزف روت، روزنامهنگار و نویسندۀ سرشناس اتریشی، در سال 1894 در شهر برودی واقع در پادشاهی اتریش مجارستان آن زمان در خانوادهای یهودی به دنیا آمد. او که هیچگاه پدرش را ندید و نزد مادر و آشنایانش بزرگ شد. در سالهای جوانی در دانشگاه وین در رشتههای فلسفه و ادبیات آلمانی به تحصیل پرداخت. در سال 1916 با پیوستن به نیروهای ارتش از ادامۀ تحصیل بازماند. تجربۀ جنگیدن در میدان نبرد تا سالها در زندگی و آثارش با او باقی ماند. او در سال 1918 به وین بازگشت و در مطبوعات سوسیالیستی مقالات بسیاری منتشر کرد و خیلی زود به یکی از مشهورترین ژورنالیستهای آن زمان بدل شد. در سال 1920 به برلین نقلمکان کرد و به واسطۀ حرفهاش بسیار از شهرهای اروپایی را برای تهیۀ گزارش و نوشتن مقالات درنوردید. بر اساس گفتۀ مترجم انگلیسی آثارش روت یکی از شناختهشدهترین روزنامهنگاران اروپایی زمان خود بود.
یوزف روت در سال 1923 نخستین رمان خود را با عنوان تارعنکبوت به صورت سریالی در روزنامهای اتریشی منتشر کرد. در سال 1924 نیز دو اثر دیگر را با نامهای هتل ساوُی و عصیان را نیز به همین صورت منتشر کرد. این سه کتاب معرف دورۀ آغازین کار روت هستند. دورۀ بعدی روت در آغاز دهۀ 30 میلادی بود که در آن شیوۀ مستندنگارانه و مضامین معاصر را رها کرد و سراغ گذشته رفت. و رمانهای سترگ ایوب و مارش رادتسکی را نوشت. دستۀ دیگر آثار او رمانهای استادانه و غمانگیزی هستند که در دوران تبعید خودخواستهاش در پاریس نگاشت. از این میان میتوان به افسانۀ میگسار قدیس و اعترافات یک قاتل اشاره کرد. روت نیز مانند بسیاری دیگر از نویسندگان و اندیشمندان ساکن آلمان با روی کار آمدن نازیها برلین را ترک کرد و به تبعید خودخواسته در پاریس تن داد. او در سال ۱۹۳۹ در سن چهل و پنج سالگی در گداخانهای در پاریس درگذشت.
یوزف روت، نویسندۀ عصیان، یکی از مهمترین نویسندگان ادبیات آلمانی در میان سالهای دو جنگ جهانی است. این رمان نخست در سال 1924 به صورت سریالی در روزنامۀ آلمانی «فوروِرتس» منتشر شد و در همان سال در قالب کتاب نیز به چاپ رسید.
نیکلاس لِزارد، گاردین: «داستان روت از منطق کاملا اروپایی و سرراست قصۀ پریان پیروی میکند، منطقی که باعث میشود همهچیز اجتنابناپذیر و در عینحال کابوسوار به نظر برسد. اگر روت را یکی از زوایای چهارگوشی حساب کنید که رئوس دیگرش کافکا، روبرت موزیل و اشتفان تسوایگ هستند خیلی به خطا نرفتهاید.»
نیویورک تایمز: «رمان عصیان در سادگی مالیخولیاییاش یادآور آثار چخوف؛ و در معنایی کلیتر در تکاندهنگیاش و گُنگبودن چیزها یادوآور آثار کافکاست.»
گاردین: «عصیان پرترهای از خردهریزهای بهجامانده از جامعهای متلاشیشده را در کمال سادگی به تصویر میکشد، اما با وجود این سادگی تا مدتها بعد از خواندنش به فکر خواننده خطور میکند.»
قسمتی از کتاب عصیان:
آدم می تواند تکه ای با ارزش و بی تردید حیاتی از وجودش را از دست بدهد و در عین حال به زندگی ادامه دهد. آدم روی دو پایش راه می رود و یکدفعه از زانو به پایین یک پایش قطع می شود، مثل چاقویی که از دسته اش جدا شود، و باز به راه رفتن ادامه می دهد. نه دردی در کار است به خوبی دیده می شود، نه گوشتی هست که استخوانی و نه رگی تکه ای چوب؟ یک پای چوبی؟ پای چوبی طبیعی؟ که بهتر از یک پای مصنوعی چفت بدن می شود، بی صدا مانند لاستیک و محکم مانند فولاد؟ میشد بی سروصدا راه رفت یا با سروصدا قدم برداشت، می شد با هر دو پا محکم روی زمین کوبید. میشد بالا و پایین پرید. میشد یک پا را در دست نگه داشت. میشد با هر دو دوید. میشد زانوها را هر چقدر که لازم بود خم کرد. میشد مشق نظامی کرد. اما همه اینها وخیلی کارها حالا دیگر امکان پذیر نیستند. چقدر از آن زمان که میشد بی صدا پایی را از پس پای دیگر گذاشت گذشته است؟
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.