عاشقانه اشتباه کردم
من نیکی هستم، بیست و هفت سالمه فرزند ارشد یه خانواده ی پنج نفرهام. ببخشید هفت نفره، مامان بزرگ و بابابزرگم رو جا انداختم فوق لیسانس حسابداری دارم و از قضا چون من یکی از دانشجویان فرهیخته بودم بلافاصله بعد از اخذ مدرک، از اونجا که کار مثل نقل و نبات برای من و امثال من ریخته، اومدم ور دل مامانم نشستم. البته به لطف یکی از دوستای فاب مامان شهناز، یه کار نیمه وقت دارم! تایپیست یکی از کافی نتهای محل، پدرم کارمند بازنشستهای بیمهست و بعد از بازنشستگی به خاطر رسیدگی و احساس مسولیت فراوون ادارهی کار و بيمه و سلامتی به شغل شریف تاکسیرانی رو آورده! بابا احمدرضا، شصت سال رو پشت سر گذاشته و یه جیگریه که دومی نداره. مامان شهنازم هم خونه داره پنجاه و سه سالشه، یه مامان گردالی و گوگولیه که نظیر نداره! این روزها هم، سرگرم آماده سازی جهیزیه خواهر کوچیکم نرگس هستش که تا چند روز دیگه قراره بره خونهی بخت! از نظر مامان شهناز، نرگس دختر خوش اقبالیه! چون علاوه بر اینکه تونست ده روز قبل از بیست سالگیش شوهر کنه، تونست یه شوهر پولدار هم بکنه! آقا بهادر، داماد خانوادهی ما از یه خانوادهی سرشناس و خوبه و هیچ وقت یادم نمیره که مامان شهناز چطور همون شب اول خواستگاری، با زبون بازی بینظیرش کاری کرد که مراسم بلهبرون و خواستگاری یکی شد…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.