شه خاک
به اطراف نگاهی انداخت. از دو طرف تپه های کناری ، چوپان ها گوسفندان را به سمت جاده می راندند و او مجبور شد، ماشین را وسط جاده نگاه دارد. سر و صدای گوسفندان و های و هوی چوپان ها که مدام چوب دست ها را بالا می بردند در صدای زنگوله ها گم شده بود، نفسش در سینه حبس شده بود و ضربان قلبش را می شنید. تمامی حرفها و جملاتی که شنیده بود در گوشش تکرار می شدند. – راهزنها از گوسفندها استفاده می کنند که جاده رو ببندند. با تفنگ از تپه می آن پایین و جلو تو می گیرن. خفتت می کنند و هر چی داری می برند، جوری می کشنت که هیچکی خبردار نشه، بهت تجاوز می کنن و…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.