سیزده
درباره نویسنده علی میرصادقی:
علی میرصادقی نویسنده کتاب سیزده، متولد سال ۱۳۶۰ است. او که در حال حاضر دانشجوی دکتری در رشتهی روانشناسی است از ۱۸ سالگی کار مشاوره دادن در زمینه تحصیلات و موفقیت برای نوجوانان را آغاز کرده است و تالیفاتی نیز در این زمینه دارد. در حال حاضر علی میرصادقی را به عنوان کارآفرین موسسه آموزشی و انتشاراتی میشناسند. او مراکز مطالعاتی بارسا را نیز راه اندازی کرد تا به نوجوانان و جوانان بسیاری برای ادامهی راه تحصیلاتشان کمک کرده باشد.
درباره کتاب سیزده:
پروفسور مالکوم مک دونالد: در سن ۸۰ سالگی و به عنوان نویسنده ۵۰ کتاب که یکی از آنها بیش از نیم میلیون نسخه در سرتاسر دنیا فروش داشته، صادقانه و از ته قلبم اعتراف میکنم که ای کاش به قدر کافی باهوش، عاقل و حساس و خوش ذوق بودم تا میتوانستم چنین کتابی را بنویسم. در زندگی حرفهای خودم حداقل هفتهای دو کتاب جهت بازبینی دریافت میکردم، بهندرت از فصل اول آنها عبور میکردم، اکثر آنها در سطح متوسطی بودند. در حالی که این کتاب را صفحه به صفحه مطالعه کرده و همزمان کلی نوت از آن برداشت کردم. خیلی برای من قابل توجه بود که چطور شخص جوانی چون علی، این همه حکمت و معرفت را در چنین کتاب کوتاهی بگنجاند. نکته جالب دیگر این کتاب این است که برای شخص خواننده بسیار دشوار است که کتاب را زمین بگذارد، چرا که پیامهای آن در قالب یک داستان خلاقانه و دلپذیر ابراز میشود. این کتاب یک رمان نیست، اما قالب آن به شکل رمان میباشد.
اگر میخواهیم به اهداف خود در زندگی برسیم، باید برای به دست آوردن آنها تلاش کنیم یا حداقل سعی کنیم شبیه به آنها زندگی کنیم. مثلا فردی میخواهد یک نابغه یا مخترع شود، اما دائم در حال فرار از درس و مدرسه و دانشگاه است، رسیدن به این هدف برای او تقریبا ناممکن خواهد بود. پس یا باید هدف خود را عوض کند یا روش فکر و طرز زندگی را! کتاب سیزده مناسب افرادی است که در ابتدای مسیر هدف گذاری قرار گرفتهاند. این کتاب به آنها کمک میکند تا به افکار و باورهای درستتری، برسند و بر مبنای این باورها در مسیر رسیدن به هدفهای خود حرکت کنند.
قسمتی از کتاب سیزده:
اول صبح بدون آنکه ما بدانیم برایمان ماشین فرستادند که تا مدرسه راه نرویم. دوست دارم عکس حاکم شهر را ببینم؛ مهربانِ من.
به مدرسه میرسیم، خلوتِ خلوت. کلاس من و حسین یکی نیست؛ پس، جدا میشویم.
جورج و سحر، سر کلاس هستند، تا به حال سر کلاسی نبودم که یک دختر هم در آن باشد. کاش از حسین هم میپرسیدم که در کلاس آنها هم دختر هست؟!
تعداد شهروندان اینجا کم است؛ به همین خاطر کلاسها مختلط برگزار میشود.
معلم ریاضی وارد کلاس میشود، به نظر میآید از آن معلمهای بد اخلاق است.
– خوب بچهها میخواهیم جدول ضرب را ادامه بدهیم.
جدول ضرب؟! میخواهم از معلم بپرسم اینجا دوم دبیرستان است یا دوم دبستان؟
اما برای پرسیدن سوالم شک دارم. دو نفر دیگر با قیافهای ناراحت و عبوس، دفترهایشان را باز میکنند. فعلا جرات حرف زدن ندارم، مثل تازه واردی که احساس میکند کمترین حق را در جمع قدیمیها دارد.
معلم روی تخته مینویسد: هفت ضربدر هشت!! باورم نمیشود، بچهها سخت فکر می کنند!! پسرک با انگشتانش در حال حساب کردن است! فکر میکنم شاید ما خیلی جلو بودیم. جواب می دهم: ۵۶
جورج- اَه زود جواب نده، داریم فکر میکنیمها!
من- اَه نداره که، آسونه.
معلم- هی آقا پسر جوجه زشت، تو حق نداری به غر کسی، غر بزنی حتی به غر من!
من- یعنی این احمق هرچی میخواد بگه من نگاش کنم؟
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.