سرشاخههای درخت لیمو
درباره کتاب سرشاخههای درخت لیمو:
مرگ یک فصل جدید است، فصلی که هدف و تمام انگیزه ی زندگی نورا را با خودش میبرد و بعد لحظه ای که مردی قد بلند از گذشتههای خیلی دور پا به آن خانهی قدیمی میگذارد، زندگی نورا دوباره یک فصل جدید را به خودش میبیند، فصلی که قرار است، سر شاخه های درخت زندگی نورا را به جوانه زدن، به گل دادن و لحظهی به بار نشستن نزدیک کند …
رمان سرشاخههای درخت لیمو داستان دختریه که بخاطر اطرافیانش از خودش گذشته و به تنهایی پرستاری مادر زمین گیر و مریضش رو به مدت ده سال به دوش میکشه و در این مدت ارتباطش به کل با دنیای بیرون رو قطع میکنه و از دوستان و دانشگاه و علاقه مندیهاش دست میکشه! ولی با مرگ ناگهانی مادرش وارد مرحله جدیدی میشه، و کسانی از گذشته با کلی نقاط مبهم…
قسمتی از کتاب سرشاخههای درخت لیمو:
با مامان آهو نیمی از روزمان را در حیاط میگذراندیم. فصل بهار درگیر کاشت و برداشت سبزیهای خانگی بودیم، نعنا، ریحان، پونه و گاهی تربچه. تابستانها به قربان صدقه رفتنهای بیکلام مامان بر سر درخت لیمو میگذشت و چیدن میوههایی با پوست زرد و درشت، ترش و آب دار. پاییز که میرسید، وقت جارو کردن برگهای خشک شده، من به درخت لیمو چشم غره میرفتم و مامان آهو به من، دفترش را باز میکرد و با خطی درشت مینوشت «دختر بد» و باعث خندهام میشد. زمستانها را، وقت بارش برف و باران، بیتوجه به دمای هوا، روی ایوان میگذراندیم. من از سرما میلرزیدم و او ساعتها با لبخندی کج به آسمان و دانههای برف و باران خیره میشد. و پنج شنبهها، وقت حضور پسرها، مرا به حیاط میفرستاد و از پشت پنجره روی تمام جزئیات کارم نظارت میکرد!
خورشید که پشت ابرهای خاکستری پنهان شد و اولین قطرهی باران که روی حوض بارید، به داخل ساختمان برگشتم. یک فنجان چای و دو قلمه نان و پنیر و خیار صبحانهام شد. میز را جمع کردم و سراغ کیسهی برنج گوشهی کابینت رفتم. خیس کردن دو پیمانه برنج با نمک سنگی و قرار دادن ماهیچه داخل زودپز، زمان زیادی طول نکشید. باقی ماندهی پلو و کبابهای شب قبل را داخل دوازده ظرف یکبار مصرف جای دادم. امیر علی غذاها را میان کارگرهای کارگاهش پخش میکرد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.