زندگینامه خودنوشت
درباره نویسنده مارتین لوتر کینگ:
مارتین لوتر کینگ (.Martin Luther King Jr) نویسنده کتاب زندگینامه خودنوشت، زادهی 15 ژانویه 1929 و در گذشته ی 4 آوریل 1968 ، در یک خانوادهٔ متوسط در آتلانتا جورجیا به دنیا آمد. پدر و پدربزرگ وی از رهبران فرقهٔ باپتیست (تعمیدگرا) بودند و همین تمایلات مذهبی موجب ادامه تحصیل وی در رشتهٔ علوم دینی شد. درپی بازداشت رزا پارکس، زن سیاهپوستی که با بلند نشدن از روی صندلی یک اتوبوس عمومی برای یک سفیدپوست زندانی شد، کینگ جوان رهبری جنبش تحریم سیاهپوستان را برعهده گرفت و بهعنوان یک فعال مبارزه با تبعیض نژادی در سرتاسر ایالات متحده آمریکا شهرت یافت. در سال ۱۹۵۷ بههمراه ۶۰ رهبر سیاهپوست دیگر سازمانی را بنیان گذاشت که بعدها به کنفرانس رهبران مسیحی جنوب شناخته شد. وی در مبارزه علیه نژادپرستی از تعالیم مسیح، آبراهام لینکلن و مهاتما گاندی پیروی میکرد.
درباره کتاب زندگینامه خودنوشت:
آدمهاي نامدارِ معنويتگرا بسيارند، آدمهاي نامدارِ سياستورز هم بسيار زيادتر. اما كساني كه از هر دو خصيصه برخوردار باشند و تا آخرِ كار هم پايبند به اصول بمانند از هر دو بسيار كمترند. معنويانِ سياستورز يا سياستورزانِ معنوي علاوه بر تغيير حال و روز جهان عيني، عطر خوشي هم از خود باقي ميگذارند و خوشنام ميمانند. از اين گروه ميتوان به هنري ديويد ثورو، تولستوي، گاندي، شوايتزر، واسلاو هاول، ماندلا و در آمريكاي نيمهي دوم قرن بيستم به مارتينلوتر كينگ اشاره كرد.
كينگ در خانوادهاي مسيحي و واعظ، اما آزادمنش، رشد كرد. سياهپوست بود و از اينرو از همان كودكي با تبعيض نژادي آشنا شد. دانشآموزي ممتاز بود. در نوجواني و جواني انديشههاي بزرگ را به جد مطالعه ميكرد، اما به گفته مكرر خودش بعدها دوشخصيت تاثيري بزرگ بر او گذاشتند كه اولي هِنري ديويد ثورو و بعدي مهاتما گاندي بود. اگر او در خانوادهاي آزادمنش بزرگ نميشد، واعظي پرآوازه ميشد، اما با احتمال گرايش به بنيادگرايي و تحجر.
همانطور كه در كتاب زندگينامه خودنوشت مارتينلوتر كينگ ميخوانيد، كينگ و گاندي آرمان و راهبرد خشونتپرهيزي را در كشورهايي به كار گرفتند كه درجهي بالايي از آزادي بيان در آنها وجود داشت و احترام به ميثاقهاي ملي در مردم و طبقه حاكم آنقدر بود كه امثال اين دو و همرزمانشان را تحمل كنند.
حرف او مشهود و مشخص بود: همه ما باید از یک در وارد شویم، روی یک صندلی بنشینیم، در یک خیابان زندگی کنیم، در یک کلیسا دعا کنیم و در همهی شئونن زندگی برابر باشیم، یعنی همهی آن چیزهایی که تبعیض نژادی در ایالات متحده سردمدار نئولیبرالیسم و آزادی، مانع تحققشان بود. نکتهی اساسی دربارهی او، شیوهی کارش و هدفاش بود که هرگونه خشونتورزی را نفی میکرد و به هیچکدام از همراهاناش که میلیونها نفر شده بودند، اجازه نمیداد کوچکترین عمل خشونتآمیزی مرتکب شوند. مارتین لوترکینگ به خیر سراسری در جهان ایمان داشت و معتقد بود که جهان روزی بالاخره از این شر همهگستر خلاص خواهد شد.
او که مسیحی معتقدی بود، حرفهایش همچون تکرار این شعر لنگستون هیوز بود که: «راسی راسی مکافاتیه/ اگه مسیح برگرده و پوسّش مث ما سیاه باشهها/ خدا میدونه تو ایالات متحد آمریکا/ چن تا کلیسا هس که اون/ نتونه توشون نماز بخونه،/ چون سیاها/ هرچی هم که مقدس باشن/ ورودشون به اون کلیساها قدغنه/ چون تو اون کلیساها/ عوض مذهب/ نژادو به حساب میارن./ حالا برو سعی کن اینو یه جا به زبون بیاری،/ هیچ بعید نیس بگیرن به چارمیخت بکشن/ عین خود عیسای مسیح!» از همینرو میخواست واقعیتی که این شعر بیانش میکرد را تغییر دهد و آنچه در سر داشت را از مسیح و گاندی وام گرفته بود.
قسمتی از کتاب زندگینامه خودنوشت:
والدینم همیشه به من میگفتند نباید از سفیدپوستان متنفر باشم … اکنون این سؤال برای من پیش آمد که چگونه میتوانم کسانی را دوست داشته باشم که از من متنفر بودند. قبل از خواندن گاندی، تقریباً به این نتیجه رسیده بودم که اخلاق مسیحی تنها در حوزۀ روابط فردی مؤثر است. احساس میکردم فلسفۀ «گونۀ دیگرت را جلو بیاور» و «دشمنانت را دوست بدار» تنها وقتی افراد در منازعه با افراد دیگرند معتبر است. بهنظر میرسید وقتی گروههای نژادی یا ملتها در منازعهاند، رویکرد واقعبینانهتری ضروری است. اما پس از خواندن گاندی متوجه شدم چقدر اشتباه میکردم.
معمولاً کسی که دادگاه را با حکم محکومیت ترک میکند قیافهای جدی و گرفته دارد، اما من لبخند میزدم. میدانستم که مجرمی محکومشده هستم، اما به جرم خود افتخار میکردم. … جرم من تلاش برای متقاعد کردن ملتم بود به اینکه همکاری نکردن با شر همانقدر یک وظیفۀ اخلاقی است که همکاری کردن با خیر. باید به عدمخشونت وفادار بمانیم. من از همۀ کسانی که در صف راهپیمایان هستند میخواهم اگر نمیتوانید بدون خشونت بمانید، از صف خارج شوید. اگر بدون انتقام نمیتوانید کتک بخورید، وارد صف ما نشوید. ما زندانروهای کهنهکاریم و برای ما سلولهای زندان «سیاهچالهای شرم» نیستند که «بهشتهای آزادی و احترام انسانی»اند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.