رویای پرواز
براى آنان كه دنبال كننده آثار قصهگوى امروز ما هستند يك نكته را يادآورى مىكنم. او به وضوح در هر اثر تغييرى نسبت به كار قبلىاش داشته در مسيرى قرار گرفته است كه علاوه بر لطافت لازم در رُمان، به نكتهاى از مسائل اجتماعى جامعه نيز مىپردازد. شايد بيراه نباشد اگر بگويم توجه مخاطب خود را با رُمان به گوشهاى كمتر ديده شده از جامعه و مشكلاتش جلب مىكند و تصويرى تازه را برايشان مىگشايد. پس دعوت مىكنم همراهش شويد و با قهرمانان خلقشدهاش لذت رُمانخوانى را دوباره تجربه كنيد.
قسمتی از کتاب رویای پرواز:
دریای آن شب هم درست مثل دل بیتاب و بیقرارش خروشان و طوفانی بود، طعم دهانش تلخ بود مثل زهر مار از زمین و آسمان شاکی بود. صدای هیاهو و خنده جوانها که از داخل ویلا به گوش میرسید آن محوطه را تا شعاع چند متر احاطه میکرد. لبخندی بیهوا تلخی کامش را گرفت و ته دلش جایی میان غمهای تلنبار شده غنج رفت. کیف و چمدان فروغ را از دستش گرفت و با هیجانی بیشتر از قبل و جلوتر از فروغ به سمت ویلا پا تند کرد و گفت: شما چرا برداشتی خاله؟ باز میخوای دست درد بگیری و تا صبح بیخواب بشی؟
– خب بگو سجاد بیاد ببره اینارو.
– نیست، رفته ماسال.
فروغ نفسی تازه کرد و به سمت اتاق سرایدر سرک کشید: من نمیدونم این بابات پول چی رو به این جوون میده! این که هیچ وقت خدا این جا نیست.!
– خب چکار کنه! رفته دیدن مادرش. مریض احواله بنده خدا.
جوابی نشنید. هرچند، چندان هم مهم نبود که جوابی بشنود یا نه. خسته بود و صدای شوخی و خنده جوانها چنان سر شوقش آورده بود که نمیخواست به هیچ چیز فکر کند. نه به رفتارهای اخیر فروغ که به تازگی رنگ عوض کرده و متوقعتر از همیشه بود، نه به زخمهای عمیقی که این روزها از روزگار بیمروت میخورد…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.