روح اسپینوزا (شفای جان)
درباره نویسنده نیل گراسمن:
نیل گراسمن (Neal Grossman) نویسنده کتاب روح اسپینوزا، دانشیار بازنشسته است. او دارای دکترای تاریخ و فلسفه علم از دانشگاه ایندیانا است. علایق خاص او اسپینوزا، عرفان و معرفت شناسی پژوهشهای فراروان شناختی است.
درباره کتاب روح اسپینوزا:
گراسمن باور دارد که اگر انسان آموزههای اسپینوزا را درست فهم کند، بتواند بپذیرد و درونی سازد، به گونهای رواندرمانگری دست پیدا میکند که هم در پیشگیری از بیماریهای روانی و ذهنی و هم برای رسیدن به سلامتِ روانی و ذهنی کارایی بیهمتایی دارد. گراسمن در یادداشتی که در ابتدای کتاب «روح اسپینوزا: شفای جان» آمده، مینویسد که وقتی در M.I.T دانشجوی دوره کارشناسی فیزیک بوده، شنیده بوده که وقتی آینشتاین به امریکا میآید، از او میپرسند آیا به خدا ایمان دارد؟ و او پاسخ میدهد که به خدای اسپینوزا ایمان دارد. پاسخ آینشتاین، توجه گراسمن را به خود جلب میکند تا به پژوهش بپردازد. پانزده، شانزده سال بعد، گراسمن در جایگاه یک فیلسوف علم و استاد دایم قرار میگیرد و به تعبیر خودش دو دسته کتاب روی میز کارش داشته است. دسته اول، کتابهایی برای روزآمد ماندن او در رشته تخصصیاش که او را برای پیمودن مدارج علمی یاری میکرده و بهتدریج داشته علاقه خود را به آنها از دست میداده و دسته دوم، کتابهایی که همیشه میخواسته در آنها کندوکاو کند اما هرگز از وقت کافی برای دقت و ژرفنگری در آنها برخوردار نبوده است.
پس از ماهها سرگردانی میان آن دو دسته کتاب، سرانجام با خود میاندیشد که در جایگاه یک فیلسوف، التزام راستین او باید متوجه علایق واقعی خودش باشد و نه اینکه بر پایه احساس تکلیف پابهپای آنچه در زمینه تخصصش بوده، پیش برود. پس سراغ نخستین کتاب از دسته دوم میرود که کتاب «اخلاق» اسپینوزا بوده است. همچنین، در همان زمان با مشکلاتی در زندگی شخصی خود مواجه و به رواندرمانگری نیز مشغول میشود. گراسمن در اشاره به روند درمان و شرکت در کارگاهها و گروههای رشد و برنامههای تربیتی مینویسد: «کار را در مقام شرکتکنندهای وحشتزده آغاز میکردم و در مقامِ یک راهبرِ گروهِ مجرب به پایان میرساندم. مانندِ بیشترِ اندیشهورزان، من، به قولِ آنان، فقط مخم کار میکرد. نهتنها از احساساتم باخبر نبودم، بل، در برابرِ واقف شدن از آنها نیز فعالانه ایستادگی میکردم… چقدر طول کشید تا درمانگرم بتواند وادارم کند که تفاوت میانِ احساس و فکر را تشخیص دهم.
در طولِ این دوره زمانی، در همه چیز، از روانشناسی انسانگرایانه تا معنویتِ عصرِ جدید، کندوکاو کردم و در همه آنها خیلی چیزها یافتم که بسیار مبتذل بودند؛ اما خیلی چیزهای بیشتر، نیز، یافتم که بسیار مفید بودند. حالا، یک چیز برایم روشن است: اگر سرشتِ احساسی خودم را قدری عمیق نکاویده بودم توانایی فهمِ تمام و کمالِ {آموزههای} اسپینوزا را نمیداشتم؛ یا، به تعبیری دیگر، فهمم عقلی میبود و بس، نه ذوقی.»
گراسمن، فلسفه اسپینوزا را راهنمای عملی برای زیستن میشناساند و چنانکه کاوش در احساسات خود از راه رواندرمانگری را در فهم آموزههای اسپینوزا موثر ارزیابی میکند، نظریه اسپینوزا درباره احساسات را نیز در فهم سرشت احساسی خود موثر میداند. به نظر او، اسپینوزا یک رواندرمانگر معنوی است و نظام رواندرمانیاش در نظریهای پیچیده درباره احساسات انسانی جای داده شده و خود این نظریه در فهمی نظری از ماهیت انسان جای داده شده و این فهم نظری هم در فهمی نظری از خدا و رابطه میان خدا و جهان جای داده شده که در کل، نظامی فکری است که هم به لحاظ عقلی قانعکننده و هم به لحاظ احساسی شفادهنده است، زیرا با افزایش گستره دید و فهم انسان، تحکیم عقلانیت و معنویت، تشخیص هویت حقیقی از هویت کاذب و… موانع را از سر راه رسیدن به معرفت شهودی برداشته و مجالی برای خانهتکانی ذهنی و رسیدن به آرامش و شادی فراهم میآورد. به ویژه که نشان میدهد وجود احساسات منفی و نشناختن آنها، تا چه اندازه میتواند انسان را فرسوده سازد و قدرت عمل را که موجب حرکت و نشاط در انسان میشود، کاهش دهد.
گراسمن که کتاب خود را در شمار کتابهای خودیاری دانسته، با قرار دادن تمرینهایی در متن، خواننده را به انجام دادن آنها فراخوانده، آن هم با تاکید فراوان. او، رسیدن به فهمی کامل از آنچه ارایه شده را بدون تمرینها امکانپذیر نمیداند «چنانکه فقط با خواندنِ یک کتاب نمیتوان بازی تنیس را بلد شد. یا شاید تمثیلی بهتر این باشد که بدونِ صرفِ وقت در آزمایشگاه نمیتوان یک نظریه علمی مشخص را به تماموکمال فهم کرد.» گراسمن، در این کتاب، از یکسو ما را نسبت به بسیاری از تصورها، نگرشها و باورهای خسارتباری که داریم آگاه میکند، ماهیت ما و احساسات ما را به ما میشناساند و به نقد فرهنگی جوامع امروز میپردازد و از سوی دیگر، جلوه روشناییبخش و شوقانگیزی از اندیشهورزی حقیقتطلبانه و نیکخواهانه را نیز پیش روی ما میگذارد.
به نظرم، دقیقترین و عمیقترین اشاره کوتاه درباره شکوه و ارزش این کتاب را میتوان در پایانبندی پیشگفتاری از هیوستُن اسمیث (فیلسوف امریکایی) که زمانی گراسمن در دانشگاه M.I.T دانشجوی او بوده، یافت. گوته، هنگام اتمام مطالعه اخلاقِ اسپینوزا، برای باردوم گفت: «من هرگز چیزها را به این روشنی ندیدهام و هرگز به این اندازه در آرامش نبودهام.» خوش آمدی، خواننده عزیز، به شفای جان. من کتابی دیگر سراغ ندارم که از حیث امکاناتش برای کمک به تو در اینکه کلام گوته را از آنِ خودسازی، با این کتاب برابری کند.»
قسمتی از کتاب روح اسپینوزا:
به نخستین تعریف خدا بازمیگردیم. مفهوم هستومندِ مستقّل، خودبهخود، تا حدّی واضح است: هستومندِ مستقلّ هستوندی است که برایِ وجودداشتن، به هستومندی دیگر نیاز ندارد؛ هستومندِ وابسته هستومندی است که، برایِ وجود داشتن، به هستومندهای دیگر نیاز دارد. امّا نحوهیِ اطلاقِ این مفهوم کمتر واضح است. کاملاّ آسان است درک اینکه چیزی در عالم طبیعت مصداقِ مفهومِ هستومندِ مستقلّ نیست. مثلا، جسم خود را در نظر بگیر! در ظرف زمان به وجود آمده است و، بدین جهت، وجوداش به چیزهای بیرون از خوداش وابستگی داشته است؛ افزون بر این، به محض اینکه جسم به وجود آید، استمرار وجوداش به چیزها و فرایندهای بیرون از خوداش وابسته است.
در دم از میان میرفت. در دم از میان میرفت اگر زمین اکسیژناش را از دست میداد، اگر خورشید خاموش میشد، و مانند اینها. اما، این مطلب در یکایک اشیاء موجود در عالم طبیعت صادق است. هر چیزی ـ از ریگ گرفته تا کهکشان ـ در ظرف زمان به وجود میآید و، بدین جهت، برایِ وجوداش، به آن چیزها و فرآیندهای که از دلِ آنها سربرآورده است وابستگی دارد. بسا که وسوسهانگیز باشد این نتیجهگیری که از آنجا که هر چیز در جهان به چیزهای دیگر وابسته است، پس یا مفهوم هستومندِ مستقلّ بلامصداق است یا مفهومِ هستومندِ مستقلّ حاکی از هستومندی است که در جهان نیست. امّا، این تقسیمِ ثٌنائیای کاذب است، چراکه این امکان را ملحوظ نمیدارد که میشود جهان، کلّا مصداقِ مفهومِ هستومندِ مستقّل باشد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.