سبد خرید

دل آوار

ناشر : آداشدسته: , , ,
موجودی: 2 موجود در انبار

197,000 تومان

کجای با تو بودن
نگفته‌ام دوستت دارم؟
حالا که فکر می‌کنم
هیچ کجا انگار.
تا یادم می‌آید
بهانه‌هایم هم پُر بود
از فریاد اینکه من عاشق توام …
از همان روز اول خلقت،
همچون دیوانه‌ای که
هرچه تقلا می کند
کسی نمی‌فهمد چه می‌خواهد…
که گرمای حضور تو را می‌خواهد.
تمام لحظاتم، نام تو را نفس می‌کشم.
حالا برای تو می‌نویسم
بارها بخوان
دوستت دارم!

2 عدد در انبار

تعداد:
مقایسه



دل آوار

درباره نویسنده لیلا عبدی:

لیلا عبدی نویسنده کتاب دل آوار، متولد 1358 است.

معرفی کتاب دل آوار:

وحید وارث نام ریاست قبیله‌ای بزرگ در بلوچستان است. خیانت و اتفاقات تلخ بعد از آن باعث می‌شود به تمام داشته‌هایش پشت کند و برای ادامه‌ی تحصیل و بعد از آن کار، ترک دیار کند. بعد از گذشت سال‌ها حالا شاعری خوش آوازه شده که با تنهایی‌اش خوگرفته و آرام است. این آرامش با ورود دختر سیاه چشمی از خاطرات دور که فراموشش شده، به هم می‌ریزد.

قسمتی از کتاب دل آوار:

بیدک دوان دوان خودش را به اتاق کار بزرگ خان رساند: بله خان. به مبل اشاره کرد و گفت: بشین پسرم!

بی حرف نشست و سر به زیر انداخت. این قدر منتظر شد تا بزرگ حرفش را شروع کند: واسه چی زدی در گوش میثم پسر عبدو؟

سرش را بلند نکرد: حقش بود! ناموس همسایه ناموس خود آدمه. سری تکان داد و گفت: این کارا رو باید جمع کنی. داری زن می گیری می خوایم بریم خواستگاری معصومه دختر آقا یوسف براز جونی.

خشکش زد. نتوانست حرفی بزند. بزرگ خندید و گفت: چی شد بیدک؟

نگاهش را به گل های قالی دوخت و زمزمه کرد: هیچی آقا.

بزرگ پیشانی او را بوسید و گفت: مبارکه!

تازه چشم هایش گرم خواب شده بود که با تکان های دست ملک از جایش پرید. نگاهش به چشم های پر اشک او بود. آب دهانش را قورت داد و پرسید: بچه خوبه؟

گریه‌ی بی‌صدای ملک به هق هق مبدل شد: بچه‌م داره می‌سوزه از تب…

چشم به هم زدنی تمام قد ایستاد و گفت: راه بیفت ببریمش درمونگاه!

درمانگاه در روستای کناری محمدآباد بود. به روز دوم کشید تب او و داروهای دکتر هیچ افاقه ای نکرد. ملک داشت دیوانه می شد. وحید پنج ماهه را به سینه می فشرد و با هق هق گریه برایش لالایی می خواند. سوار بر جیپ تدین راهی کرمان شدند. ماشین بین راه جوش آورد. کنار رستوران بین راهی ماندند تا ماشین خنک شود.

ملک کودک را در آغوش گرفته و روی یکی از نیمکت ها نشسته بود. داشت با دستمال نم دار صورت بچه را تر می‌کرد. مردی با لهجه‌ی ناآشنا رو به او گفت: بچه چه شه؟

نگاهش در یک جفت چشم سیاه پشت عینک افتاد. قد کوتاه و لاغر اندام بود. اخم های مرد با سکوت ملک درهم رفت. دست به طرف وحید دراز کرد. ملک بچه را به سمت خود کشید. مرد نگاه نافذش را به او دوخت.

-چی کار داری می‌کنی؟

اشتراک گذاری:
نويسنده/نويسندگان

نوع جلد

شمیز

قطع

رقعی

نوبت چاپ

2

سال چاپ

1401

تعداد صفحات

558

زبان

موضوع

,

شابک

9786229517857

وزن

675

جنس کاغذ

,

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “دل آوار”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.

پرسش و پاسخ از مشتریان

هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!

موقع دریافت جواب مرا با خبر کن !
در حال بارگذاری ...