دزیره
درباره نویسنده آن ماری سلینکو:
آن ماری سلینکو (Annemarie Selinko) نویسنده کتاب دزیره، رمان نویسی اتریشی بود. وی در بین سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۰ رمانهای پرفروشی را در آلمان به چاپ رساند. اگر چه او اصلیتی آلمانی داشت ولی در سال ۱۹۳۹، در آغاز جنگ جهانی دوم، به همراه همسر دانمارکیاش به دانمارک پناهنده شد. چهار سال بعد از این واقعه، آنها دانمارک را به مقصد سوئد ترک کردند و به آنجا پناهنده شدند. تعداد زیادی از رمانهای او به فیلم تبدیل شده و به زبانهای زیادی نیز ترجمه شدهاند. آخرین اثر او دزیره بود که شامل رویدادهای زندگی دزیره کلاری یکی از معشوقان ناپلئون بناپارت (که بعدها ملکه سوئد هم شد) میشد.
درباره کتاب دزیره:
کتاب دزیره اثر، رمانی عاشقانه است که ماجرای زندگی دزیره کلاری همسر کارل چهاردهم و مادر اسکار اول را از زبان خودش شرح میدهد. این رمان که در قالب یادداشتهای دزیره در دفتر خاطراتش -دفتری که پدرش به وی هدیه کرده است- روایت شده، داستان زندگی این دختر جوان از دوران عاشقی با بناپارت تا ازدواجش با ژان باپتیست برنادوت و به قدرت رسیدنش به عنوان ملکه سوئد را شرح میدهد. اتفاقات سیاسی و تاریخی مهمی در این کتاب بیان شده است توجه خواننده را مجذوب خود میکند.
دزیره کلاری دختر دوم فرانسوا کلاری تاجر ابریشم اهل مارسی در فرانسه بود که در سال ۱۷۷۷ به دنیا آمد. زندگی دزیره کلاری شبیه یک خواب و رویا است. او که تا نوجوانی زندگی آرام و بیدغدغهای داشت در بزرگسالی روزهای پرفراز و نشیبی را گذراند. سرنوشت عجیب او شبی شروع شد که خواهرش ژولی با ژوزف بناپارت که آن زمان افسر ارتش بود آشنا شد و این دو نفر عاشق هم شدند. این ماجرا به آشنایی دزیره با ناپلئون بناپارت منجر شد و عشق سوزانی بین این دو شکل گرفت.
کسی نمیداند اگر دزیره ۷۰ سکه پساندازش را به ناپلئون که در آن زمان بسیار فقیر بود قرض نمیداد تا او به ادامهی لشکرکشیها و ماجراجوییهایش بپردازد چه اتفاقی برای فرانسه میافتاد اما آنچه میدانیم این است که ناپلئون مشهور عشق دزیره را برای موقعیتی بهتر زیر پا گذاشت و دزیره کلاری ملقب به دزیدریا بهسوی سرنوشتی عجیبتر کشیده شد. او در ۱۷۹۸ با ژان باتیست برنادوت که وزیر جنگ فرانسه بود ازدواج کرد و در داستانی پرفرازونشیب به مقام ملکهی سوئد رسید. او پس از مرگ همسرش هم بهعنوان ملکهی مادر در قصر سلطنتی حضور داشت تا روزی که در ۱۸۶۰ در ۸۳ سالگی درگذشت.
قسمتی از کتاب دزیره:
مرد جوانی با چکمههای بلند گلآلود در ردیف اول دیده میشد، موهای بور و آشفتهاش روی شانههایش ریخته بود. این جوان یک برگ کاغذ که مهری بهآن آویخته بود در دست داشت. وقتی ما وارد شدیم همه سرخم کردند و ناگهان سکوت مرگباری حکمفرما شد. سپس مرد جوان که ورقه کاغذ را بهدست داشت جلو آمد.
بهنظر میآمد که چند شبانهروز متوالی با اسب راهپیمائی کرده است، زیر چشمهایش کبود شده بود.
ژان باتیست بهآرامی گفت:
ــ گوستا و فردریک مورنر، از لشکر سوار «اویلند» و زندانی من در لوبک، از دیدار مجدد شما خوشوقتم، خیلی خوشوقتم.
من فهمیدم که او همان «مورنر» است که ژان باتیست یک شب تمام با او راجع بهآینده اروپای شمالی مذاکره کرده بود. دست لرزان او کاغذ را بهژان باتیست تقدیم کرد.
ــ والاحضرت پادشاهی…
قلب من از حرکت ایستاد. ژان باتیست بازوی مرا ول کرد و بدون شتاب کاغذ رااز دست او گرفت.
ــ والاحضرت پادشاهی، بهعنوان صاحبمنصب وابسته بهخدمت اعلیحضرت شارل سیزدهم سوئد باکمال احترام بهشما اعلام میکنم که مجلس «دییت» سوئد بهاتفاق آراء پرنس دوپونته کوروو را بهعنوان وارث تاج و تخت تعیین کرده است. اعلیحضرت شارل سیزدهم علاقمند است که پرنس دوپونته کوروو را بهپسرخواندگی قبول کند و از پسر محبوبش در سوئد پذیرائی نماید.
اندام گوستاو فردریک مورنر تکانی خورد. زیرلب گفت:
ــ معذرت میخواهم: من چند روز متوالی با اسب مسافرت کردهام…
مرد مسنی که سینهاش از مدالهای متعدد پوشیده شده بود بهتندی بازوی او را گرفت. «مورنر» دوباره قد راست کرد و برجا ایستاد.
ــ اجازه میفرمائید آقایان را بهوالاحضرت پادشاهی معرفی کنم؟
ژان باتیست با سر اشاره خفیفی کرد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.