درهایی در تاریکی
درباره نویسنده دیو اگرز:
دیو اگرز (Dave Eggers) نویسنده کتاب درهایی در تاریکی، زادهی 12 مارس 1970، نویسنده و ویراستار آمریکایی است. اگرز در بوستون به دنیا آمد و پس از سپری کردن تحصیلات اولیه، برای تحصیل در رشتهی روزنامه نگاری به دانشگاه ایلینوی رفت؛ اما مرگ والدینش او را از ادامهی تحصیل در این رشته بازداشت. اگرز در ابتدا طراحیهای گرافیکی روزنامهای محلی را انجام میداد و پس از گذشت چند سال، امتیاز روزنامهای محلی به نام کاپس را از آن خود کرد و آن را به یک مجلهی طنز تغییر داد. او به تدریج وارد عرصهی نویسندگی شد و در این حوزه، به موفقیتهای قابل ملاحظهای دست یافت. دیو اگرز به همراه همسر و دو فرزندش در سان فرانسیسکو زندگی میکند.
درباره کتاب درهایی در تاریکی:
کتاب «درهایی در تاریکی» یکی از بارزترین نمونه از تلاشهای اگرز برای ارائهی روایتی متناسب با موقعیت سنی در نوجوانان است. رمانی ماجراجویانه که اِگِرز تلاش کرده آن را متناسب با فانتزی آمیخته با واقعیت در ذهن نوجوانان امروزی طراحی کند.
شخصیت اصلی رمان، پسری نوجوان به نام «گرَن» است که کنجکاوی و خلاقیت درخور توجهی دارد. او ایدههای بسیار بلندپروازانهای دربارهی ساختن دنیایی بهتر برای نوجوانان در سر میپروراند. وضعیت خانوادگیاش شرایط تحقیق این رؤیاها را گاه دشوار و طاقتفرسا میسازد، اما گرَن آنقدر سختکوش است که میتواند این موانع را از سر بگذراند. اسم او با این روحیهاش همخوانی دارد و پدرش بهخاطر استحکام و مقاومت در مقابل مشکلات نام «گرانیت» را برای او انتخاب کرده است. گرَن گرچه در آغاز از این نامگذاری رضایت ندارد، اما تجربهی زندگی متلاطماش او را متقاعد میسازد که این نام تعریف درستی دربارهی شخصیت اوست.
خانوادهی گرَن با وجود معلولیت مادر و نابهسامانی اوضاع شغلی پدر، مجبور به مهاجرت هستند. آنها باید به شهری به نام «کاروسِل» بروند تا پدر بتواند با کار در آنجا شرایط مالیشان را بهبود ببخشد. گرَن و خواهر کوچکاش «مِیزی» چندان راضی به این سفر نیستند. آنها دوست دارند در شهری که با آن خو گرفتهاند بمانند و مدرسه و مکانهای بازیشان را از دست ندهند، اما والدینشان بر این مسأله تأکید دارند که در صورت ماندن در این شهر، وضعیت مالیشان آنقدر وخیم میشود که ممکن است نتوانند دیگر خانهای داشته باشند.
مسافرت خانواده با ماشین و تقریباً بیدغدغه به سرانجام میرسد، اما ورود به کاروسِل دری به جهانی تازه و کاملاً متفاوت به روی آنها میگشاید. کاروسِل شهری قدیمی است که زمانی به سبب ابداعاتش در ساختن چرخ و فلک، شهرت و درآمدی قابلتوجه داشته است اما اکنون با پیشرفت تکنولوژی، دیگر آن جذابیتهای سابق را ندارد. پدر به امید تعمیر و بهسازی چرخ و فلک به این شهر آمده، اما معمولاً کار چندانی به او سپرده نمیشود. کاروسِل شهر بیرونقی است و شرایط اقتصادی چندان مساعدی ندارد.
مردم اغلب پول چندانی برای تعمیر وسایلشان ندارند و گرَن مردانی را میبیند که به خاطر نداشتن پول برای تعمیر وسایل نقلیهشان، سوار دوچرخههای بچگانه میشوند. روز به روز بر حجم ضایعات و وسایل اسقاطی در این شهر افزوده میشود، در حالی که وضعیت مالی طوری نیست که بتوان به این آشفتگی و تراکم وسایل خرابشده سر و سامانی بخشید. خانهای که گرَن در آن زندگی میکند نیز نمونهای از همین اوضاع نامساعد است. در خانهی گرَن همه چیز قدیمی و خراب است و پدر ساعتها زمان برای تعمیر و مرمت آنها صرف میکند. گرَن مقدار زیادی از وسایل کهنه را که در انبار زیر شیروانی خانهشان تلنبار شده میبیند و مدام به فکر چارهای برای استفاده از آنهاست.
اما ماجرای اصلی از کشف انبار زیرزمینی بزرگی در مدرسه شکل میگیرد، جایی که گرَن با دوک و دنیای سحرآمیزش آشنا میشود. گرَن از قابلیتهای این دنیای زیزمینی برای پیاده کردن ایدههای مبتکرانهی خود بهره میگیرد. دوستاناش نیز در این راه با او همراهی میکنند. آنها میکوشند با سادهترین و دمدستیترین ابزارهای دوروبرشان سلاحهایی برای مقابله با شرارت بسازند. در اوایل همهچیز به راحتی پیش میرود، اما بهتدریج حوادثی رخ میدهد که قهرمانان داستان را در چالشی بزرگ وارد میکند. آنها میکوشند از تمام توانمندیهای ذهنیشان در حل مسأله استفاده کنند و ابتکار عمل را به دست بگیرند.
کتاب اگرچه فضایی آمیخته با فانتزی دارد، اما اغلب اتفاقاتی که در آن رخ میدهند، نمونههایی از دنیای واقعی و عرصهی زندگی معمول نوجوانان را به نمایش میگذارند. نوجوان قهرمان این داستان طی سفری پر هیجان و سرشار از فراز و نشیبهای بسیار، مهارتهایی برای برونرفت از شرایط بحرانی و حل مسائل در شرایط دشوار را میآموزد. مهارتهایی که اغلب نوجوانان را برای حضور در موقعیتهای مختلف اجتماعی و مواجهه با انواع شرایط بالقوه آسیبزا و پرخطر آماده میسازد. این فرآیند مهارتآموزی را دِیو اِگِرز اغلب با زبانی ساده، با استفاده از تصاویر و با بهرهگیری از نیروی خیالپردازی نوجوانان برای مخاطباناش تشریح میکند.
قسمتی از کتاب درهایی در تاریکی:
گرَن پرسید: «کجا داریم میریم ما؟» به نظر میرسید یکی دو کیلومتری در تونل راه رفتهاند.
کاتالینا گفت: «مهم نیست. مهم اینه که اینجاییم.» و بهقدری ناگهانی دست از هُلدادن کشید که گرن محکم خورد به صندلی و به تیرهایی که از پشت صندلی بیرون زده بودند.
گرن گفت: «آخ!» و کاتالینا طوری نگاهش کرد که انگار دردش بیخود است، که انگار خودش هم آدم بیخودی است. بعد، گفت: «احتمالا دیگه تا حالا باید فهمیده باشی که کار ما اینه که این ستونها رو روی اصول بچینیم تا هیچجای دیگه تونلها پایین نریزن. نگاه کن!»
و یک تیر از میان توده تیرها درآورد و فشارش داد و کشیدش و میزانش کرد، تا اینکه بالا و پایینش صاف مثل ستونی قرار گرفت تا سقف بالاسرشان را نگه دارد.
گرن پرسید: «حالا این کار واقعا تاثیر داره؟» به نظر نمیرسید این تیر آنقدر محکم و مقاوم باشد که بتواند وزن چندهزار کیلویی فشاری را که از بالا وارد میشود تحمل کند.
کاتالینا گفت: «اگر تاثیر نداشت، پس ما اینجا چیکار میکردیم؟»
و لوله بلند دیگری را از میان انبوه تیرها درآورد و در تونل به راه افتاد و پرسید: «میخوای تمام مدت من رو تماشا کنی یا میخوای کمک کنی؟»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.