دختر ربوده شده

دختر ربوده شده

درباره نویسنده آپریل هنری:

آپریل هنری (April Henry) نویسنده کتاب دختر ربوده شده، (زاده ۱۴ آوریل ۱۹۵۹) نویسنده آمریکایی پرفروش‌ رمان‌های اسرارآمیز، هیجان‌انگیز و رمان‌های بزرگسالان در نیویورک تایمز است.

از کتاب‌های پرفروش و پرطرفدار آپریل هنری می‌تونیم «دختر ربوده شده»، «دختری که باید می‌مرد» و «دختری که بودم» و به شما عزیزان معرفی کنیم.

درباره کتاب دختر ربوده شده:

داستان جای گرفته در این کتاب ریشه در واقعیت دارد. کتاب حاضر ماجرای دختری نابینا و مبتلا به ذات الریه به نام «شین وایلدر» را روایت می کند. او توسط شخصی به نام «گریفین» و همراهانش دزدیده می شود. آنها در ابتدا قصد ربودن دختر را نداشتند، اما شغل پدر شین، آنها را وادار و ترغیب به گروگان گیری کرد.

پدر شین مدیر کل یک گروه قدرتمند است و قدرت و ثروتش هر انسان سودجویی را به سوءاستفاده وسوسه می کند. شین وایلدر باید خیلی هوشمندانه از این مهلکه نجات یابد، اما فرار او از این شرایط اگر غیرممکن نباشد، آسان هم نیست…

قسمتی از کتاب دختر ربوده شده:

چرا باید آنها حرف همدیگر را باور می کردند؟ شین وقتی پتو را رویش کشید در بهت غم انگیزی فرو رفت. آنها دلیلی برای راست گفتن نداشتند و همه ی دلایل ممکن را برای دروغ گفتن داشتند. اینها یعنی آن پسر می توانست مشغول برنامه ریختن برای آسیب رساندن به او باشد، مثلا او را سال ها در زیرزمین خانه اش زندانی یا به سمت قلبش شلیک کند. درست مثل خودش که در سمت دیگر داستان داشت فکر می کرد چطور از دستش فرار کند یا توجه دیگران را به دزدیده شدنش جلب کند یا طوری به پسر آسیب برساند که دیگر نتواند به او صدمه بزند. پس چیزی نبود که باعث شود آنها به همدیگر اعتماد کنند.

پسر آدم ربا سرش را هم زیر پتو گذاشته بود اما طوری این کار را کرده بود که پتو روی صورتش نباشد. خوب شد. حالا می توانست راحت نفس بکشد. حالا شن مثل یک موکت رول شده نبود و احتمالا شلیک به یک موکت رول شده راحت تر از شلیک به یک آدم است که دارد نگاهت می کند پس خیال شین راحت تر شد. شین داشت تلاش می کرد جهت را تشخیص بدهد. می دانست ماشین به جلو می رود اما مسیر را همان دقایق اول دزدی گم کرده بود.

تمام چیزی که می فهمید این بود که مسیر خلوت است و کسی نیست به او توجهی بکند و این برای شین خوب نبود و این معنا را داشت که آن پسر می توانست بکشدش یا هر کاری با او بکند و کسی هم نباشد که بفهمد. افکارش تیره و تار شد و فکر کرد دانیل و پدرش می توانند بعد از کشته شدنش برای شناسایی بدنش بیایند؟ این مرد بعد از کشتن او با بدنش چه می کرد؟ آیا جسدش و ماشین را توی یک جاده ی جنگلی خلوت که تا بهار کسی جرات رد شدن از آنجا را نداشت، می گذاشت و می رفت یا او را در نهر آبی در یک منطقه ی روستایی می انداخت…