خیلی کم تقریبا هیچ
درباره نویسنده سایمون کریچلی:
سایمون کریچلی (Simon Critchley) نویسنده کتاب خیلی کم تقریبا هیچ، متولد ۲۷ فوریه ۱۹۶۰ در هرتفوردشایر است. او فیلسوف اهل انگلستان است.
درباره کتاب خیلی کم تقریبا هیچ:
«فلسفه میتواند ادبیات شود و باز خود را بشناسد اما نه بهمثابه فلسفه». سایمون کریچلی نظریهپردازِ اهل انگلستان در این کتاب خود با بر ارتباط ادبیات و فلسفه تاکید دارد. او مینویسد: «اگرچه مرگ پدرم هسته تجربی کتاب است اما من درباره آن فلسفهپردازی نمیکنم… اگر چیزی این هسته تجربی را بیان کند ادبیات است و کار بکت ادبیات به اعلادرجه است و بدل به جایگاه تجربه مرگ در خیلی کم… تقریبا هیچ میشود». بنابراین به تعبیر سایمون کریچلی، بکت بهراستی قهرمانِ «خیلی کم… تقریبا هیچ» است. در نظرِ کریچلی خودآگاهی فلسفیِ حاد نوشتههای بکت فلاسفه را هنگام تفسیر آن گیج و منگ میکند و درست ازاینرو آثارِ بکت آزمونی قطعی برای ارتباط میان فلسفه و ادبیات است: «تفسیرهای فلسفی از بکت، یا از متن عقب میمانند و یا از آن پیشی میگیرند، یا بسیار کم و یا بسیار زیاد میگویند و یا با بسیارگفتن، اندکگویی میکنند».
از دیدِ سایمون کریچلی مسئله این است که چگونه میتوان از پیشپاافتادگیِ فرازبان آکادمیک دوری جست و بهواقع تجربه زبان بکت را تجربه کرد یا بهتعبیر دیگر چگونه میتوان به زبان بکت اجازه «زبانیدن» داد. اما کتابِ «خیلی کم… تقریبا هیچ» با عنوانِ فرعی «مرگ، فلسفه، ادبیات» جز پرداختن به بکت، مباحثِ دیگری نیز دارد که در چهار گفتار آمده است. کریچلی با مرور انتقادی معنای مرگ از رمانتیکهای مکتب ینا تا نظریهپردازان فرانسوی معاصر نشان میدهد که دستبرقضا ادبیات چنانکه در گفتمانِ غالب تصور میرود از پسِ معنادادن به زندگی برنمیآید و بیش از آن در طرفِ مرگ است: «معنای نهایی تناهی انسان این است که نمیتوانیم سرانجام معناداری برای امر متناهی بیابیم. به این معنا مردن بیمعنا است و در نتیجه سوگواری بیپایان است». پس گویی ادبیات، نوعی مواجهه زبان با پدیده مرگ است.
کتاب با مقدمه مترجم آغاز میشود که در آن ناامیدی را سرآغاز فلسفه میخواند و بعد هیچانگاریِ نیچهای و دگرگونی هیچانگاریِ نیچه توسط هایدگر و آرای آدورنو در بابِ هیچانگاری را صورتبندی میکند. تا میرسیم به گفتار اول؛ «ایلیا» که کریچلی سروقتِ موریس بلانشو میرود تا از دو مفهومِ «مرگ» و «مردن» در نظریات او بگوید. اینکه بلانشو مرگ را غیاب بازنمایی و امکان بازنمایی میداند و مردن چنین نیست. «خواندن بلانشو»، «ادبیات چگونه ممکن است؟»، «تبارشناسی اخلاق بلانشو»، «(نا)ممکنی مرگ – یا بلانشو چگونه بلانشو میخوانْد اگر بلانشو نبود؟» از دیگر بخشهای گفتار نخست است.
در گفتارِ دوم بحث بر سر «رمانتیسم» است. «تخیل بهمثابه مقاومت: والاس استیونس» و «رمانتیسم کاول» از بخشهای محوری این گفتارند. کریچلی بحث پیرامون مکتب رمانتیسم را با این پرسش آغاز میکند که: «سادهاندیشی رمانتیسم چیست؟» و نشان میدهد که مسئله اساسی رمانتیکها، ادغام دوباره فلسفه و شعر بوده است. رمانتیکها سادهاندیشاند چون میخواهند از خلالِ تلفیق زندگی مدرن در هنر و ادبیات بر بحران نهیلیسم فائق آیند، کریچلی در این فصل از نوعی سیاست سخن میگوید که به هیچ منبع قدرتی وصل نیست.
گفتار سوم یا بهتعبیر کریچلی بخشِ محوری کتاب به «بکت» میپردازد: بکت و تفسیر فلسفی، و نقدهایی بر «مالوی، مالون میمیرد» و «نامناپذیر» ازجمله بخشهای محوری این گفتارند. کریچلی در این فصل آرای فلاسفه مهم از دریدا تا آدورنو و بلانشو را احضار میکند تا نشان دهد اهمیت بکت چیزی نیست جز مقاومت در برابر گفتار فلسفی. «بکت فرش را از زیر پای فلسفه میکشد». گفتار چهارم که پایانبخشِ «خیلی کم… تقریبا هیچ» است به اهمیت فلسفی والاس استیونس پرداخته است. در نظرِ کریچلی، والاس استیونس برای بیان اندیشههای فلسفی خود، بهجای فلسفه، «شعر» را انتخاب میکند و این ناشی از دلبستگی خودآگاهانه او به زیباییشناسی رمانتیسم است.
باور به اینکه «هنر بهترین وسیله برای دستیافتن به اساس زندگی است و مشکلات مدرنیته را میتوان از طریق آفرینش هنری منتقدانه و خودآگاه مطرح و حتی حل کرد». در نظرِ استیونس، اگر سادهاندیشی رمانتیک را رها کنیم شکلی از مقاومت در برابر «فشار واقعیت» را از دست دادهایم و این یعنی «خصوصیسازی کامل ادبیات و تمامی تولیدات هنری» و حرفهایکردن سیاست و بعد هم مبتذلسازی زندگی روزمره. پس مفهومِ «تخیل بهمثابه مقاومتِ» والاس استیونس که بهتعبیرِ «راهحل استیونسی» است؛ همان مقاومتِ تخیل فلسفی، شعری و سیاسی در برابر وضعیت معاصر، یا بهتعبیر استیونس «زیستن در زمانهای سربی».
قسمتی از کتاب خیلی کم تقریبا هیچ:
زیر آسمانی گسترده و خاکستری، بر دشتی پهناور، غبار آلود و بیهیچ راه و علف و خاروخسی به مردانی برخوردم که بسیار خمیده بودند.
هر یک از آنان بر پشت خود شیراژ دری داشت به سنگینی گونی آردی بسته ی ذغالی یا اسباب یک پیاده نظام رومی. اما آن هیولای وحشی بار بیجانی نبود؛ به عکس، مرد را با ماهیچههای انعطاف پذیر و قدرتمند خود میگرفت و میفشرد؛ به سینه ی مرکوب خود با پنجه های عظیمش چنگ می انداخت؛ و سر شگفت انگیزش بر بالای پیشانی مرد آویزان بود، همچون کلاهخود ترسناکی که جنگجویان باستان دشمنان را با آن می هر اساندند.
از یکی از آن مردان پرسیدم با این وضع کجا می روند؟ او پاسخ داد که نه او و نه هیچ یک از آنان نمیدانند اما مسلماً به جایی میروند، زیرا نیازی دارند خاموش نشدنی به رفتن.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.