خفتهی زیبا
درباره نویسنده نانسی کمپل الن:
نانسی کمپل الن (Nancy Campbell Allen) نویسنده کتاب خفتهی زیبا، نویسندهی آمریکایی داستانهای نوجوان است. او نویسنده رمانهای متعدد است كه ژانرهایی از عاشقانه معاصر تا داستانهای تاریخی را در بر میگیرد. در سال 2005، کارهای او برنده جایزه ایالت یوتا شد.
درباره کتاب خفتهی زیبا:
«آیلا کوپر» قصد دارد جایی برای خود در هواپیمای خصوصی مردی ثروتمند و جذاب به نام «دنیل پیکت» بیابد—مردی که «شیفترها» را به شکل مخفیانه به منطقه کارائیب منتقل می کند. «آیلا» به نوعی از اختلال خواب دچار شده که شش ساعت در روز، زندگی او را مختل می کند؛ این سفر، آخرین امید «آیلا» برای درمان کردن بیماری است—پیش از این که او برای همیشه به خواب برود. سایر مسافران—یک ربات خدمتکار، «شیفترهایی» انگلیسی و سالخورده که با ناراحتی خانهشان را ترک می کنند، یک مقام حکومتی که رازی عجیب در سینه دارد—گرد هم می آیند تا به «آیلا» کمک کنند گره از معمای بیماری خود بگشاید.
استیم پانک، شاخهای از ژانر علمی تخیلی است؛ که، اتفاقات آن در عصر (مشابه) ویکتوریایی رقم میخورد. رمانهای ژانر استیم پانک، فضای ویکتوریایی همراه با سحر، جادو و نوآوریهای علمی را به تصویر میکشند. رمانهای استیم پانک با الهام از فضای دوره ویکتوریایی و ادوارد، همراه با تکنولوژی یا سحر و جادوی پیشرفته نوشته میشوند. در این ژانر شخصیتها لباسهایی باشکوه به تن دارند و رسمی و مؤدبانه صحبت میکنند. مسافرت هوایی با کشتی هوایی امکانپذیر است و حتی موشکهایی برای سفر به ماه وجود دارد و ممکن است عناصر ماوراءالطبیعه مانند جادوگران، گرگآدمها وجنها نیز در این رمانها وجود داشته باشند. این نوع سبک بسیار سازگار است بهگونهای که در رمانهای استیم پانک داستانهای اسرارآمیز، عاشقانه، علمی تخیلی و غرب وحشی قابلبیان هستند.
قسمتی از کتاب خفتهی زیبا:
در بین دو اتاق دو قفل داشت که هر یک در یک سمت در بودند. از کلیدش استفاده کرد تا قفل سمت خودش را باز کند، آماده بود که قفل آن طرف را هم باز کند اما وقتی دسته را چرخاند در باز شد.
در چارچوب در اتاق آیلا کوپر ایستاده بود و قلبش به شکل مضحکی تند میزد، فهمید که واقعا نگران بود. وظایف سنگین راهاندازی کسبوکارش را انجام داده بود، در یک جنگ خونین شرکت کرده بود، اعضا و جوارح بدنش را از دست داده بود و جراحیها و درمانهای دردناک را تحمل کرده بود که الان مردد باشد؟ خودش را به خاطر مردد بودنش سرزنش کرد و نفس عمیق کشید.
به خودش گفت: فقط خوابه و به لطف چراغی که با نور کم روشن گذاشته بود دنیل توانست برجستگی بدنش را روی تخت ببیند. بیصدا وارد اتاق شد و به کنار او رفت. خم شد تا او را بهتر ببیند و قلبش به دهانش آمد. به عقب تلوتلو خورد و به میز رسید، اگر میز نبود پخش زمین شده بود.
آیلا کوپر مرده بود؟
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.