خاطرات یک دیوانه و داستان های دیگر
درباره نویسنده گوستاو فلوبر:
گوستاو فلوبر (Gustave Flaubert) نویسنده کتاب خاطرات یک دیوانه، (زاده ۱۲ دسامبر ۱۸۲۱ – درگذشته ۸ مه ۱۸۸۰) از نویسندگان تأثیرگذار قرن نوزدهم فرانسه بود که اغلب جزو بزرگترین رماننویسان ادبیات غرب شمرده میشود. نوع نگارش واقعگرایانهٔ فلوبر، ادبیات بسیار غنی و تحلیلهای روانشناختی عمیق او از جمله خصوصیات آثار وی است که الهامبخش نویسندگانی چون گی دو موپاسان، امیل زولا و آلفونس دوده بودهاست. او خود تأثیرگرفته از سبک و موضوعات بالزاک، نویسندهٔ دیگر قرن نوزدهم است؛ بهطوریکه دو رمان بسیار مشهور وی، مادام بواری و تربیت احساسات، به ترتیب از زن سی ساله و زنبق درهٔ بالزاک الهام میگیرند.
آثار فلوبر به دلیل ریزبینی و دقت فراوان در انتخاب کلمات، آرایههای ادبی، و بهطور کلی زیباییشناسی ادبی، در ادبیات زبان فرانسوی کاملاً منحصربهفرد میباشد. کمالگرایی وی به اندازهای بود که هفتهها به نوشتن یک صفحه وقت سپری مینمود، و به همین دلیل، در طول سالیان نویسندگی خود تعداد کمی اثر از خود بر جای گذاشت. او پس از نوشتن، آثار را با صدای بسیار بلند در اتاق کار خود، که آن را فریادگاه مینامید، میخواند تا وزن، آهنگ و تأثیر واژگان و جملات را بسنجد. او بسیاری از شهرت خود را مدیون نوشتن نخستین رمانش مادام بوآری در سال ۱۸۵۷ است. فلوبر فرزند یک جراح تجربی بود، کسی که در رمان مادام بواری نقشی کلیدی دارد.
درباره کتاب خاطرات یک دیوانه:
خاطرات یک دیوانه، عنوان مجموعه داستانهایی از گوستاو فلوبر است که در سنین نوجوانی نوشته است. در این مجموعه داستان میتوانید روند رشد نویسنده، جهانبینی و پختگی نثرش را داستان به داستان ببینید. با اینکه فلوبر را نویسندهای رئالیستی میدانند، اما در این داستانها تلاش او را برای نوشتن در سبکهای مختلف میبینید. داستانهایی که خود فلوبر علاقهای به انتشارشان نداشته است.
به همین دلیل هم این یادداشتها سالها بعد از مرگ فلوبر منتشر میشوند. اما اگر شناختی از فلوبر داشته باشید یا رمانهای معروفش یعنی «مادام بواری» و «تربیت احساسات» را خوانده باشید، با مرور این داستانها متوجه میشوید که فلوبر ۱۶-۱۷ ساله، از ابتدا نوید ظهور نویسندهای را میدهد که راهی تازه در ادبیات جهان باز میکند. شخصیتهایی که خلاف آثار ادبیات کلاسیک، آمال و آرزوهایشان جلوی چشمهایشان نابود میشود، لحن طعنهآمیز و نگاه طنز به پندهای اخلاقی داستانهای خودش و روایتگری که مدام به خواننده یادآوری میکند که در حال خواندن داستانی اثرگذار است، همه بخشی از ویژگیهای منحصربهفرد فلوبر در زمان خودش هستند.
ردِ تمهای تکرارشوندهی آثار مطرح فلوبر مثل حسادت، فقر، عشق و انفعال را میشود به سادگی در آثار ابتداییاش یا به قول خودش یادداشتهای جوانیاش پیدا کرد. بازی عشق، هوس و حسادت دورهگردهای داستان «عطری برای بوییدن»، قدرتطلبی، نفرت و حسادت گارسیا در فضای طاعونزدهی جامعهی داستان «طاعون در فلورانس» و عشق کورکننده و ظاهربینانهی جاکوموی کتابفروش در «جنون کتاب» همه همان تصاویر آشنایی را به ذهن میآورند که آثار متاخرتر فلوبر در ذهنها هک کردهاند. با این حال چه خوانندهی قدیمی فلوبر باشید و چه بخواهید خواندن فلوبر را از همینجا شروع کنید، کتاب خاطرات یک دیوانه برایتان خواندنی و راهگشا خواهد بود.
اما مهمترین داستان این مجموعه که همنام عنوان کتاب هم هست، یک خودزندگینامه از نویسندهی ۱۷ ساله است. فلوبر خاطرات کودکی، نوجوانی و عشقهایش را در این داستان، از زبان خودش یا به قول خودش از زبان یک دیوانه مینویسد. اولین نکتهای که احتمالا به ذهن هر خوانندهای میرسد این است که یک نوجوان ۱۷ ساله چقدر عمر کرده است که خاطراتش داستانی شود و مخاطب را با خودش همراه کند؟ اما با خواندن داستان خیلی زود متوجه میشوید که فلوبر جوان نه تنها حرفهای زیادی از زندگیاش برای گفتن دارد، که در همان عمر کوتاه اتفاقاتی را از سر گذرانده است که خوراک آثار بعدیاش را هم تامین میکند.
فلوبر در خاطرات یک دیوانه هم مثل آثار دیگرش عاشق توصیفات بیپایان است. توصیف فضاها، تصاویر، احساسات و شخصیتها. اما در این داستان بهخصوص آنقدر این توصیفات اوج میگیرند که بخش بزرگی از خاطراتش را میسازند. بهطرزی که خودش نگران گمشدن داستان در حجم عظیم توصیفهاست.
نویسنده در این داستان از عشق معروف ۱۶ سالگیاش به ماریا، زنی شوهردار میگوید که در سفری کوتاه با او آشنا میشود و و بعد از آن هرگز دیگر نمیبیندش. اما همین اتفاق اثر گذار در زندگی نویسنده، خط اصلی داستان «تربیت احساسات» را میسازد که از آثار ماندگار فلوبر است.
قسمتی از کتاب خاطرات یک دیوانه:
آیا هرگز میتوانم تمام نغمههای صدایش، تمام لطافت لبخندش و تمام ِ زیباییهای نگاهش را برایتان بگویم؟ آیا هرگز قادر خواهم بود بگویم که در آن شب سرشار از عطر دریا، با آن موجهای شفاف و شنهای سیمابگونشده از نور ماه، چگونه از شدت عشق جان دادم؟ آن موج زیبا و آرام، آن آسمان درخشنده و آن زن در کنار من! تمام خوشیهای زمین و تمام لذاتش، لطیفتر و سکرآورتر از اینها مگر بود؟ تمام افسون یک رؤیا و تمام لذتهای چیزی حقیقی را داشت.
خود را به دست این احساسات سپرده بودم، مرا همراه خود اینسووآنسو میکشید و با لذتی سیریناپذیر در آن پیش میرفتم. از شادی آن آرامش پرشور، از آن نگاه زنانه و از آن صدا سرمست میشدم، در ژرفای قلب خویش غرق میشدم و آنجا لذاتی بیپایان مییافتم. چه خوشحال بودم! خوشی من خوشی شفقی بود که در دل شب فرومیافتد، سعادتی گذرا چون تلاقی موجی ازنفسافتاده با ساحل…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.