جاسوسی که سقوط کرد
درباره نویسنده آرون برگمان:
آرون برگمان (Ahron Bregman) نویسنده کتاب جاسوسی که سقوط کرد، در سال 1958 در اسرائیل به دنیا آمد. پس از 6 سال خدمت در ارتش، که در طی آن در کمپین لیتانی 1978 و جنگ 1982 لبنان شرکت کرد و به درجه سروانی رسید، ارتش را ترک کرد و در کنست مشغول به کار شد. به عنوان معاون پارلمانی او در اورشلیم و لندن تحصیل کرد و در سال 1994 دکترای خود را در رشته مطالعات جنگ در کالج کینگز به پایان رساند. او همچنین مشاور دانشگاهی و تهیه کننده دو مجموعه تلویزیونی بزرگ بی بی سی / پی بی اس بود: جنگ پنجاه ساله: اسرائیل و اعراب (1998) و صلح گریزان (2005). او در لندن زندگی میکند و در دپارتمان مطالعات جنگ، کینگز کالج لندن تدریس میکند.
درباره کتاب جاسوسی که سقوط کرد:
کتاب «جاسوسی که سقوط کرد» پانزدهمین عنوان از مجموعه «تاریخ جهان» است که نشر ماهی چاپ میکند و درباره اشرف مروان داماد جمال عبدالناصر رئیسجمهور مصر است که سالها برای اسرائیل جاسوسی کرد.
اشرف مروان متولد سال ۱۹۴۴ بود و سال ۱۹۶۶ با مُنا دختر جمال عبدالناصر ازدواج کرد. سالها پس از این، در سال ۲۰۰۲ مشخص شد مروان در جنگ اسرائیل با اعراب (۱۹۷۳)، برای سازمان موساد جاسوسی کرده و سال ۲۰۰۷ به طرز مشکوکی از بالکن خانهاش در لندن سقوط کرد و کشته شد.
آرون برگمان نویسنده اسرائیلی کتاب پیشرو، دوست مروان بوده و کسی است که راز جاسوسی او را برای موساد برملا کرد. او سال ۲۰۱۶ در حالی که ۵۷ سال داشت و خود را به سن مرگ مروان نزدیک میدید، اقدام به نوشتن خاطرات خود از اینشخصیت مصری کرد و کتاب «جاسوسی که سقوط» کرد را نوشت.
قسمتی از کتاب جاسوسی که سقوط کرد:
اما در سال ۱۹۹۸، وقتی مصاحبهام با زعیرا برای شبکه بیبیسی تمام شد، او بیمقدمه و بدون آنکه حرفش پیش آمده باشد به من گفت میتواند «مدرک محکمی» در اختیارم بگذارد که ثابت میکند آن مهمان ناخوانده و زنهاردهنده جنگ ملک حسین بوده است. بلافاصله فهمیدم زعیرا میخواهد با بهرهجویی از من این سند را منتشر کند، سندی که نشان میداد مایر هشدار شاه اردن را نادیده گرفته، پس میتوانسته است تحلیل زعیرا مبنی بر منتفیبودن جنگ را نیز نادیده بگیرد و بنابراین گناه غافلگیری اسرائیل هنگام حمله اعراب به گردن اوست.
خوشحال بودم که زعیرا میخواهد اینطور از من سوءاستفاده کند، چون به اینترتیب خبری داغ و جنجالی به چنگم میافتاد. در نتیجه مشتاقانه دعوتش را پذیرفتم و قرار شد همانشب سری به او بزنم تا متن اصلی گفتوگوی ملکحسین و گلدامایر را ببینم و رونوشتی از آن تهیه کنم. البته زعیرا کمی نگران بود. میترسید فاش شود منبع خبر او بوده است و به دردسر بیفتد، چرا که متن گفتوگوی شاه اردن و نخستوزیر جزو اسناد فوق محرمانه بهشمار میآمد و هیچگاه منتشر نشده بود. برای کاستن از ایننگرانی، به ذهنم رسید به جای آنکه سند را مستقیما از او بگیرم، دستیارم، ناوا میزراخی را بفرستم تا از هرجای آن که لازم بود یادداشت بردارد. بدینترتیب میتوانستم بگویم این سند از طریق دیگری به دستم رسیده است و ادعایم دروغ نبود، بلکه صرفا داشتم در واقعیت دخل و تصرفی میکردم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.