ترجیع گرسنگی
درباره نویسنده ژان ماری گوستاو لوکلزیو:
ژان ماری گوستاو لوکلزیو (Jean-Marie Gustave Le Clézio)) نویسنده کتاب ترجیع گرسنگی، (زاده ۱۳ آوریل ۱۹۴۰) نویسنده معاصر فرانسوی است. لوکلزیو در سال ۱۹۴۰ در شهر نیس فرانسه متولد شد، پدرش در زمان جنگ جهانی دوم در نیجریه خدمت میکرد از همین روی در کودکی دو سال در نیجریه زندگی کرد. پس از اتمام دوره دبیرستان در نیس به دانشگاه بریستول رفت و به تحصیل زبان انگلیسی پرداخت. او در دانشگاههای بانکوک، بوستون، و مکزیکوسیتی هم تدریس کردهاست. اولین اثر او رمان بازجویی در سال ۱۹۶۳ جایزه رنودو را به خود اختصاص داد. تاکنون بیش از ۴۰ کتاب از جمله مجموعه داستانهای کوتاه و رمانهای وی منتشر شدهاند. جایزه نوبل ادبیات سال ۲۰۰۸ میلادی از سوی آکادمی سلطنتی سوئد به او تعلق گرفت.
درباره کتاب ترجیع گرسنگی:
مهستی بحرینی: داستان با شعری از«جشن گرسنگی» آرتور رمبو آغاز میشود و با خاطره نخستین اجرای«بولرو» اثر راول، آهنگساز فرانسوی، پایان میپذیرد. درجای جای کتاب، ضرباهنگ گرسنگی، و نیز خشم، طنین میافکند و همچون ترجیعی تکرار میشود. زمان داستان به سالهای میان دو جنگ جهانی برمیگردد و چنانکه خود نویسنده میگوید، کتاب را به یاد مادر و با الهام از رویدادهای زندگی او نوشته است. بااینهمه، بازهم به گفته خود او، برای اینکه کتابش در شمار کتابهای شرححال قرار نگیرد، تخیل و واقعیت را درهمآمیخته و زمان داستان را ده سال به عقب برده است تا از این راه بتواند فضای داستان، شخصیتها و روابطشان را با یکدیگر تغییر دهد.
نامهای شخصیتها، که بانامهای اصلیشان مطابقت ندارد، و نیز یهودی بودن پدر قهرمان داستان، که در عالم واقع بایستی پدربزرگ نویسنده باشد، ازجمله این تغییرات است. همچنین ساختار داستان که در عین رئالیستی بودن از ویژگیهای داستانهای پسامدرنیستی همچون عدم قطعیت و تا حدی عدم انسجام برخوردار است، موجب میشود که بههیچروی نتوانیم آن را در عداد زندگی نامهها قرار دهیم.
قسمتی از کتاب ترجیع گرسنگی:
گرسنگی را میشناسم. احساسش کردهام. در کودکی، در پایان جنگ، جزو آنهایی بودم که در جاده، کنار کامیونها میدویدند و دستهایم را دراز میکردم تا آدامس، شکلات، یا بسته نانی را که سربازان آمریکایی پرتاب میکردند، در هوا بگیرم. در کودکی چنان تشنه چربی بودم که روغن قوطیهای ساردین را مینوشیدم و قاشق روغن ماهی را که مادربزرگم برای تقویت به من میخوراند، با لذت میلیسیدم؛ و چنان نیازی به خوردن نمک داشتم، که مشتهایم را از نمک خاکستری بلورینی که در آشپزخانه، در شیشهای دهنگشاد ريخته شده بود، پر میکردم و میخوردم.
در کودکی، برای نخستین بار طعم نان سفید را چشیدم، نه از آن گردههای نانوایی – آن نان که مخلوطی از آرد فاسد و خاکاره بود و رنگش بیشتر به خاکستری میزد تا قهوهای، چیزی نمانده بود که مرا در سهسالگی بکشد–اینیکی، نانی بود چهارگوش، قالبی، از آرد گندم سفت، نانی سبک و خوشبو که خمیر وسط آن در سفیدی مانند کاغذی بود که روی آن مینویسم. و اکنون، در حال نوشتن،دهنم از یاد آن آب افتاده، گویی زمان نگذشته است و من هنوز رابطه مستقیم خود را با نخستین سالهای کودکیام حفظ کردهام.
آن تکه نان ترد بخارآلود را در دهان فرومیبردم و هنوز آن را قورت نداده، تکه دیگری میخواستم، و باز تکه دیگری، و اگر مادربزرگم نان را در قفسه نمیگذاشت و درش را قفل نمیکرد، میتوانستم در یکلحظه، حتی به قیمت مریض شدن، تمامش کنم. شاید هیچچیز مانند این نان مرا ارضا نکرده باشد. ازآنپس، هیچچیز نتوانست تا این اندازه گرسنگیام را فروبنشاند، تا اين اندازه سیرم کند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.