تا به آخر با هیتلر (خاطرات پیشکار هیتلر)
درباره نویسنده هاینتس لینگه:
هاینتس لینگه (Heinz Linge) نویسنده کتاب تا به آخر با هیتلر، (زادهٔ ۲۳ مارس ۱۹۱۳- مرگ ۹ مارس ۱۹۸۰ میلادی) افسر اساس و پیشکار آدولف هیتلر بود. او در هنگام مرگ هیتلر در فورربونکر حضور داشت.
لینگه در برمن چشم به جهان گشود. تا پیش از پیوستن به اساس در ۱۹۳۳ به بنایی اشتغال داشت. پس از پیوستن به اساس در لشکر یکم زرهی اساس لایب اشتاندارته اساس آدولف هیتلر -که وظیفه حفاظت از هیتلر را داشت- خدمت کرد. در ۱۹۳۴ او برای خدمت در صدارت عظمای رایش برگزیدهشد. در انتهای جنگ او به درجهٔ اوبراشتورمبانفورر رسیده بود.
در ۱۹۳۵ او یکی از پیشکاران هیتلر شد. او هر روز صبح در ساعت ۱۱ هیتلر را از خواب بیدار کرده و روزنامه و پیغامهای آن روز را برایش فراهم میآورد. به جز اعمال روزانه محافظت از جان هیتلر نیز از وظایف او بود. در ۱۹۴۴ او رئیس ستاد خدمات شخصی هیتلر بود.
در ۱۹۴۵ او نیز به مانند بسیاری دیگر به فورربونکر در صدارت عظمای رایش در برلین منتقل شد. او در اینجا یکی از شاهدان آخرین روزهای زندگی هیتلر بود. او پیغامها را برای هیتلر میبرد و افرادی را قصد ملاقات با او را داشتند همراهی مینمود. دو روز پیش از خودکشی، هیتلر تصمیمش بر انجام این کار را با لینگه در میان گذاشته بود و درخواست کرده بود که جسد او و اوا براون سوزاندهشود و لینگه نیز بدین درخواست عمل نمودهبود.
لینگه در ۲ مه ۱۹۴۵ دستگیر شد و پس از شناسایی به مسکو فرستادهشد و در زندان بدنام لوبیانکا به بند افتاد. او تا ۱۹۵۵ در اتحاد جماهیر شوروی زندانی بود. پس از آزادی به آلمان غربی رفت و در ۱۹۸۰ در هامبورگ درگذشت. از او کتاب خاطراتی با نام با هیتلر تا پایان منتشر شدهاست.
درباره کتاب تا به آخر با هیتلر:
لايبرری جورنال: «ترسآور و در عین حال مسحورکننده … خوراک کسانی که دوست دارند زندگی روزمرهی یکی از هیولاهای تاریخ را از نمایی نزدیک ببینند.»
قسمتی از کتاب تا به آخر با هیتلر:
در میان سروصدای گرکنندهی انفجار گلولههای توپخانهی شوروی، صدای تیری در پناهگاه آدولف هیتلر به گوش رسید. وقتی بوی باروت به مشامم رسید، فهمیدم هیتلر به خودش شلیک کرده است. سراغ مارتین بورمان رفتم و از او خواستم با من به اتاق پیشوا بیاید. در را باز کردیم. روی روکش گلدار مبل، رئيس ما، آدولف هیتلر، خونین در کنار همسرش، اوا براون که تازه به طور رسمی با او ازدواج کرده بود، افتاده بود. هر دو مرده بودند. کمی قبل از آن، هیتلر به من گفته بود چکار بکنم؛ باید جسدش را بیرون میبردم و میسوزاندم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.