تالار ستاره 3 (عشقی که قربانی حیات شد)
باورم نمیشد چی دارم میبینم. خشکم زده بود! چطور ممکنه! این اصلا امکان نداره!
با لبخند جلوم ایستاده بود و بهم نگاه میکرد و من فقط به اون چشمهای سبز نگاه میکردم. این یه دروغ بزرگه! صد در صد یه کلک و یه حقه است!
خیلی سریع صدای پای چند نفرو شنیدم که وارد عمارت شدند.
– سینا تو کجایی؟
با شنیدن صدای گویا خیلی سریع به خودم اومدم و دوباره گارد گفتم و داد زدم:
بیا بالا من اینجام با نگاه جدی من، لبخند از روی لبهاش محو شد و گفت:
– سینا منو نمیشناسی!
گویا خیلی سریع از پله ها بالا اومد و گفت:
– اینجا چه خبره!؟ سحر..
با دیدن سحر ماتش برد و سراغ سحر رفت. رو به راکشاساهاکردم و گفتم:
– دستگیرش کنید
خیلی سریع گفت:
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.