بازی قتل
درباره نویسنده هالی جکسون:
هالی جکسون (Holly Jackson) نویسنده کتاب بازی قتل، او از جوانی شروع به نوشتن داستان کرد و اولین تلاش (ضعیف) خود را برای رمان پانزده ساله به پایان رساند. هالی در لندن زندگی میکند و جدا از خواندن و نوشتن، از بازی های ویدئویی و تماشای مستندهای جنایی واقعی لذت میبرد تا بتواند خود را به عنوان یک کارآگاه نشان دهد. راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب اولین رمان او است.
درباره کتاب بازی قتل:
آمازون: «در انتهای این مجموعه داستان های معمایی، هیچ وقت به «دخترهای خوب» مثل قبل فکر نخواهید کرد.»
نرد دیلی: «یک داستان معمایی کم نظیر، که شایستگی دارد یکی از بهترین کتابهای سال باشد.»
بیاند ریدز: «پیچیده، غافلگیرکننده و فریبنده. این مجموعه به بهترین شکل به پایان میرسد.»
کتاب بازی قتل پیشدرآمد هیجانانگیز برای رمانهای پرفروش «راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب»، «دختر خوب خون بد» و «خوب مثل مردهها» است. این کتاب نشان میدهد که همهچیز برای پیپ از کجا شروع میشود و به نقل از منتقدان دیدن رابطه پیپ با شخصیتهای جانبی این مجموعه بسیار جالب و سرگرمکننده است بهطوریکه تا انتها ذهن شما را درگیر میکند.
قسمتی از کتاب بازی قتل:
ردی سرخ روی انگشتش به جا ماند پیپ نگاهش کرد. اگر دقت میکرد، شبیه خون میشد نه، خون نبود. ولی میتوانست چشمهایش را فریب بدهد. رنگ روبی وو بود؛ رژ قرمزی که به اصرار مامان روی لبهایش زد تا «بیشتر شبیه زنهای دهۀ بیست» شود. پیپ مدام فراموشش میکرد و اتفاقی دستش را به سمت دهانش میبرد و ردی دیگر روی انگشت کوچکش میماند. انگار لکههای خون سطح پوست سفیدش را میپوشاند.
بیرون خانه رینالدزها ایستادند. پیپ همیشه حس میکرد آن خانه شبیه صورت آدم است و پنجره هایش به او زل زدهاند.
بابا گفت: «رسیدیم دردسر» با لبخندی بزرگ رو کرد به پیپ. پوست سیاه صورتش چین افتاد. بر خلاف نظر مامان، تصمیم داشت برای تابستان ریشهای جوگندمیاش را بلند بگذارد. «مطمئنم تا سرحد مرگ، بهتون خوش میگذره.»
پیپ غر زد. از کی خواسته بود این حرف را بزند؟ زک مؤدبانه خندید. آنها همسایه بودند و چنها چهار خانه پایینتر زندگی میکردند. پس با هم رفت و آمد داشتند. پیپ حالا ماشین داشت چون هفده ساله شده بود. ولی این آخر هفته، آن را در گاراژ گذاشته بود انگار بابا این طوری برنامه ریخته بود تا بتواند با این شوخیهای وحشتناک زجرشان بدهد.
پیپ شال خز سیاهش را دور بازوهایش انداخت تا تضادش با پوست سفیدش بیشتر به نظر بیاید. بعد گفت «تموم شد؟» در را باز کرد و چشم غره رفت. بابا با زیرکی گفت: «اوه میخوای من رو با چشمهات بکشی؟»
تمامی نداشت. پیپ پیاده شد. «باشه خداحافظ بابا» زک هم همین کار را کرد و از آقای آموبی تشکر کرد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.