دختر خوب، خون بد
درباره نویسنده هالی جکسون:
هالی جکسون (Holly Jackson) نویسنده کتاب راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب، او از جوانی شروع به نوشتن داستان کرد و اولین تلاش (ضعیف) خود را برای رمان پانزده ساله به پایان رساند. هالی در لندن زندگی میکند و جدا از خواندن و نوشتن، از بازی های ویدئویی و تماشای مستندهای جنایی واقعی لذت میبرد تا بتواند خود را به عنوان یک کارآگاه نشان دهد. راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب اولین رمان او است.
درباره کتاب دختر خوب، خون بد:
ژورنال اسکول لایبرری: «رمانی با ریتم تند و پر از پیچوخم.»
گرکوس ریویو: «هدیهای خوب برای طرفداران کتابهای معمایی که دوست دارند بین زمین و هوا معلق بمانند!»
لورا استیون: «کتابی تاریک و خطرناک با طرحی پیچیده. حین خواندن رمان واقعاً قلبم تند میزد.»
با کمک راوی سینگ، او یک پادکست جنایی واقعی درباره پرونده قتلی که سال گذشته با هم حل کردند، منتشر کرد. پادکست ویروسی شده است. اما وقتی شخصی که میشناسد مفقود میشود، مجبور است این قول را نقض کند. جیمی رینولدز ناپدید شده است، در همان شبی که شهر میزبان یادبودی برای ششمین سالگرد مرگ اندی بل و سال سینگ بود.
پلیس هیچ اقدامی در این زمینه نمیکند. و اگر آنها به دنبال جیمی نباشند، پیپ به دنبال کشف بیشتر اسرار تاریک شهر خود در طول راه خواهد بود … و این بار همه به آن گوش میدهند. اما آیا او را تا دیر نشده پیدا خواهد کرد؟
قسمتی از کتاب دختر خوب، خون بد:
هر بار در را باز میکرد هنوز آنجا بود. میدانست واقعیت ندارد، فقط ذهنش جای خالی اش را پر میکرد. صدایش را شنید. پنجههایش را روی زمین میکشید و با عجله به استقبالش میآمد. ولی آنجا نبود. امکان نداشت. فقط یک خاطره بود. صدایی که همیشه آنجا بود.
مادرش از آشپزخانه گفت: «پیپ! تویی؟»
پیپ کوله پشتی برنزی رنگش را روی زمین انداخت و کتابهایش به هم خوردند. بعد گفت: «سلام.»
جاش در سالن پذیرایی، در شصت سانتی متری تلویزیون، نشسته بود و تبلیغهای کانال دیزنی را نگاه میکرد. پیپ از کنارش رد شد و گفت: «چشمهات از کاسه درمیآن.»
جاش خندید و گفت: «خودت از کاسه در میآی.» در واقع جواب وحشتناکی بود، اما برای یک پسر بچه ده ساله بد نبود.
مامان با لیوان گل دارش چای مینوشید. پرسید: «سلام عزیزم. مدرسه چطور بود؟» پیپ وارد آشپزخانه شد و روی یکی از چهار پایهها نشست.
«خوب بود.» حالا مدرسه همیشه خوب بود. نه عالی، نه بد. فقط خوب. کفشهای چرمیاش را در آورد و روی زمین انداخت.
مامان گفت: «هوف! همیشه باید کفشهات رو توی آشپزخونه بذاری و بری؟» همیشه باید مچم رو موقع انجام این کار بگیری؟»
«آره. من مادر تم.» بعد آرام با کتاب آشپزی جدیدش ضربهای به بازوی پیپ زد. «اوه! راستی پیا! باید راجع به یه موضوعی باهات صحبت کنم.»
اسم کاملش را به کار برد. معنای عمیقی در همین یک کار نهفته بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.