اولمپیاس (مادر اسکندر مقدونی)
درباره نویسنده الیزابت کارنی:
الیزابت کارنی ( ) نویسنده کتاب اولمپیاس، (متولد 1947) نویسنده استاد تاریخ باستان در دانشگاه کلمسون و سردبیر مستقر در بروکلین نیویورک است. او در زمینههای غیر داستانی و علوم، ریاضیات و موضوعات مرتبط با STEM تخصص دارد. الیزابت جایزه روزنامه نگاری علمی AAAS را در سال 2005 برای گزارشگری علوم برای کودکان دریافت کرد. عناوین وی چهره به چهره با یوزپلنگ، چهره به چهره با گوریل و مهاجرتهای بزرگ: نهنگ ها ، Wildebeests ، پروانهها، فیل ها و سایر حیوانات شگفت انگیز در حال حرکت در لیست کتابهای برجسته تجارت ملی انجمن علمی معلمان برای سال 2008 ، 2009 و 2010 ظاهر شد.
درباره کتاب اولمپیاس:
مطالعۀ تاریخ، گذشته از جنبۀ آموزشی آن، گاه خواننده را با نکاتی آشنا میسازد که پیش از آن یا از سر بیدقتی و یا به خاطر کلیشههای تحمیل شده، بر او مغفول مانده بود. نقش زنان در تاریخ باستان نیز یکی از این موارد است.
البزابت کارنی که سراسر عمرش را به مطالعه و پژوهش تاریخ باستان مشغول بوده است، گزارشی مستند و دقیق از یکی از همین زنان و نقش او در یونان باستان به خواننده ارائه میدهد: مادر اسکندر مقدونی، اولمپیاس. کارنی به تفصیل شرح میدهد او چگونه در دوران حکومت همسرش همواره در سایه بود و با به قدرت رسیدن فرزندش، به یکی از چهرههای اثرگذار روزگار خود مبدل شد. مهمترین ویژگی این گزارش هم آن است که نویسنده تا سر حد ممکن کوشیده که از کلیشههای جنسیتی در تاریخنگاری دور بماند.
این کتاب، که هاجر هوشمندی آن را به فارسی ترجمه کرده است، خواننده را نسبت به دو موضوع آگاه میسازد: نخست اینکه داستانپردازیهای شکل گرفته پیرامون شخصیت اولمپیاس چندان نیز بیطرفانه نبوده و نمیتوان برای ارزیابی مستند از زندگی او، به آنها استناد کرد. بر همین مبنا نویسندۀ کتاب با تکیه بر کتیبهها و نطقهای برجامانده از آن دوران، تمامی تلاش خود را به کار برده است تا پژوهشی نزدیک به واقعیت در اختیار خواننده بگذارد.
قسمتی از کتاب اولمپیاس:
اکنون اولمپیاس باید با فقدان پسرش، که حضورش و موفقیتهای شگفتآورش تقریباً ستون تمامی جوانب زندگی او بود، کنار بیاید. این تلاش ناگزیر باید در دنیایی از مشکلات سیاسیِ بغرنج صورت میپذیرفت، شرایطی که در مقایسه با دورۀ پیش از آن، خشونتهای خونبار بیشتری را دربرداشت. مرگ غیرمنتظرۀ اسکندر امپراطوریای را که ساخته بود دچار بحران سیاسی کرد. بیش از چهل سال، نخبگان مقدونی بر سر قلمروِ فتوحات او با هم نزاع کردند.
سرداران (جانشینان) او به جنگ با هم درافتادند؛ برخی از برجستهترین آنها در این نزاعهای ظاهراً بیپایان خیلی زود از پا درآمدند، در حالی که بعضی از نالایقترینِ آنها تا روزگار پیری عمر کردند. در سال 281، دو گروه از آخرین جوانان قابل اما بیباکی که در لشگرکشی غرب همراه اسکندر بودند، و اکنون در میانسالی همچنان سرسخت و جنگجو بودند، با هم جنگ ساز کردند. چند سال پس از آن رویداد (277 یا 276)، ساختار سیاسی امپراطوری سابق اسکندر به ثبات نسبی رسید؛ از میان رقبای اصلی متعدد، سه سلسله از جانشینان باقی ماند.
زمانی اوضاع تا حدودی متعادل شد که سالها از مرگ اولمپیاس میگذشت، همچنین از مرگ سایر اعضای آرگیاد (نَسبی یا سببی). یک سلسلۀ جدید بر مقدونیه حاکم شد. گرچه اولمپیاس نهایتاً در رسیدن به اهداف سیاسیاش شکست خورد و دشمنانش او را به قتل رساندند، توانست حدود هفت سال در این دوران پرآشوبِ دعواهای جانشینی زنده بماند، در رویدادهای مهم آن دوران بیسابقه نقش ایفا کند، و به مرگی از دنیا برود که از یک منظر قهرمانانه و به باور بسیاری، سزاوار او بود. قطعاً این مرگ سزاوارِ نحوۀ زندگی او بود. آخرین مرحلۀ زندگی او البته پرماجراترین دوران نیز بود.
در دوران اسکندر، قدرت او، یعنی توانایی تحمیل ارادهاش، به پشتوانۀ قدرت پسرش بود، اما بعد از مرگ اسکندر، تا حد زیادی مستقل و بهتنهایی عمل میکرد و سیاستهایش را خود تعیین میکرد. توانایی او در انجام امور، نشأتگرفته از شهرت پسر و همسرش بود، اما آنها دیگر زنده نبودند تا در هر موردی تصمیم بگیرند. اولمپیاس تا پایان عمر، همان شخصیتی را که در جوانی از خود نشان داده بود حفظ کرد: مصمم، بیرحم با دشمنان و وفادار به دوستان، حسابگر، سلطهناپذیر و مصمم به حفظ تاجوتخت برای وارثان خود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.