آسمان صورتی
قسمتی از کتاب آسمان صورتی:
برایم میخواند: «امشب خونه ما دلگیره، خواهرم هنوز نیست، هنوز نیومده، هنوز پشت میلهها اسیره، به خاطر چی؟ به خاطر اینکه دوست داشته دنيا جای بهتری باشه، دوست داشته صدای خفه شده در گلوی هزاران هزار آدمی باشه که اصلا دیده نمیشن. خواهر من فقط به جرم مهربانی امشب نیست. پدرم روی تخت اتاقی دربسته خوابیده، برادرم جلوی تلویزیون بدون روانداز خوابش برده و مادرم خودش را در آشپزخانه مدفون کرده چون خواهرم به جرم مهربانی زندان است».
روایتی از دروغ و اعتماد… روایت عشقی دیر هنگام… داستان آدمهایی که به جای آبی، صورتی میبینند. قصه حسادت… همه اشتباههای دنیا از اعتماد شروع میشود، وگرنه وقتی خیال راحتی نباشد که شش دنگ حواست جمع است و پایت نمیلغزد. مثلا اعتماد به هم سلولیات… فکر میکنی رفته ملاقاتیاش را ببیند، نه بگو رفته اعدام شود!
مثلا اعتماد به قلبت که فکر میکنی دارد نبضهایش را میزند نه بگو برای خودش ساز عاشقی کوک میکند. مثلا همین اعتماد به چشمهایت، فکر میکنی آسمان حالا که بالای سر تو آبی نقش میزند واقعا آبی روی آتش است نه بگو هوای حالت و درون مشوش است…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.