کنعان
معرفی کتاب کنعان:
داستان دختری ۲۴ ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و …
قسمتی از کتاب کنعان:
فرهام زند تمام طرحها را قبل از ناهار تحویل گرفت و اصرار کرد بدون اینکه یک لقمه از غذای خوش عطر و بو بخوریم، پای خط و تجهیزات برویم، بین بچه معتمد و زند، گرسنه بودن زنی مثل من زشت و زننده بود. شکلاتی در دهانم چباندم و کنار دستگاه ایستادم. یکی از کارگرها مشغول برنامه دادن به دستگاه بود. با وصل کردن یک فلش می توانستیم طرح را به نرم افزار دستگاهی بدهیم که به نظر خیلی قدیمی بود.
– آقای زند، خیلی کار میبره؟
چشمم به سالن غذاخوری بود که یکی یکی کارگرها از آن بیرون میآمدند.
– شکلات فندقی، اونم سه تا، اثر نکرد؟!
چشمهای گردشدهام را در همان چند ثانیه که مقنعهام را بیدلیل جلو کشیدم تا مرتب کنم، کنترل کردم. این بشر همه جایش چشم داشت!
فرهام زند درست پشت سرم تکیه داد به میز برش سرامیکها و با لحن شوخی از کارگرها پرسید دستگاه برش خاموش است یا نه. فاصلهمان کم بود و صدایش را میشنیدم که به مرد جاافتاده ای که سرکارگر بود گفت:
– حاجی نباید خونهش و میفروخت. هرچی داشتن و نداشتن واسه کارخونه دادن، من که امیدی ندارم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.