واماندگی
مقنعهاش را در آینه ماشین مرتب کرد. کرم مرطوب کننده را از کیفش بیرون آورد و کمی روی دست و صورتش مالید. برای بار آخر به خودش در آینه نگاه کرد و استارت زد. عینک آفتابیاش را به چشم زد و فرمان را چرخاند تا از پارک خارج شود. صدای موبایلش که بلند شد، لحظهای نگاهش به سمت کیفش رفت که روی صندلی کناری گذاشته بود. همان طور که حواسش به مسیر مقابل بود، دست در جیب کنارش فرو برد و موبایلش را بیرون آورد. با نگاه به شماره افتاده روی گوشی، تماس را برقرار کرد.
– جانم خانم جوادی؟ صدای نگرانش درون گوشی پیچید.
– خانم مهندس، تشریف بردید؟ رئیس الان اومدن، جلسه دارن. میخواستن شما هم تو جلسه حضور داشته باشین، ولی یادم رفت بهتون اطلاع بدم. حسابی از دستم عصبانیان.
از آینه بغل به ماشین پشت سرش نگاهی انداخت و به لاین چپ رفت.
– ببخشید عزیزم! ولی من برای امروز برنامهریزی کرده بودم، دیگه نمیتونم برگردم. از آقای رئیس هم عذرخواهی کنین.
زن بیرمق «باشه»ای گفت و تماس را قطع کرد. آهنگ بیکلامی را پلی کرد و سرعتش را بالا برد. ماشین شاسی بلندی کنارش آمد و راننده با لبخند برایش سری تکان داد…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.