هنر منطق در دنیای بیمنطق
هتر نبود همگان روشنتر فکر میکردند؟ واقعیت را از تخیل و حقیقت را از دروغ تمیز میدادند؟ حقیقت چیست؟ آیا فرق میان حقیقت و آنچه حقیقت نیست، همواره به همین سادگی است؟ در واقع، هیچگاه شده که تشخیص این افتراق ساده باشد؟ اگر ساده است، پس چرا مردمان تا این اندازه با یکدیگر به مخالفت برخاستهاند؟ و اگر ساده نیست پس چطور است که انسانها توانستهاند تاکنون با یکدیگر بسازند؟
دنیای کنونی ما مملو است از بحثهای تند، متضاد، جانبدارانه، نفاقافکن، و خشونتبار، همراه با کنایه و طعن، دادهها و خبرهایی که خردورزی به میان آنها راه نیافته است. آیا منطق مرده است که عکس شکلکهای گربه بیش از خبر قتل جلب توجه میکند؟ هنگامی که نوعی عنوان خبری در اینترنت مخاطبین زیادی پیدا میکند، بگذریم از درستی یا نادرستی آن، آیا خردورزی بیهوده شده است؟ در دنیایی که منابع بیشماری بیامان برای جلب توجه ما مدام با یکدیگر رقابت میکنند، اکثر مواقع مردم با گزارههای ساده و گزافی که برای اثربخشی و جا انداختن آنها و کسب شهرت پیشنهاد میکنند در تلاش هستند تا خودی بنمایانند. اما اشاعهی مفرط مطالب بیاهمیت، فضایی درست کرده است که در آن هر چند مسائل به سادگی تشخیص میان سیاه و سفید میمانند، لیکن به راستی بسی پیچیدهاند. در نتیجه چنین مینماید که ما پیوسته در دنیایی مشحون از بگومگوهای نیشدار، عدم توافقها و جنگ میان قبایل، هر چند نه واقعی بلکه تمثیلی، زندگی میکنیم.
در این کتاب من توانایی منطق را در کنار کاستیهایی که دارد نشان خواهم داد تا بتوان از قدرت آن مسئولانه و مؤثر استفاده کرد. در بخش اول با آوردن استدلالهای روشن و انکارناپذیر، نحوهی استفاده از منطق را برای راستیآزمایی و بنا نهادن حقیقت تشریح خواهم کرد. در بخش دوم مواردی را بررسی خواهم کرد که منطق وامیماند و نمیتواند به ما کمک کند. همان طور که نباید هر ابزاری را فراتر از حیطهی تواناییاش به کار برد، نباید سعی کنیم منطق را فراتر از محدودیتهایی که دارد به کار ببریم و بنابراین در بخش آخر کتاب خواهم گفت که به جای آن باید از چه ابزاری استفاده کنیم.
بسیار مهم است که عواطف را نیز دخالت دهیم، راهمان را به سوی منطق باز کنیم و آنگاه آن را به دیگران انتقال دهیم. منطق استدلالهای ما را محکم میکند اما عواطف ما آنها را متقاعدکننده میسازند. در دنیای به اصطلاح «پساحقیقی» به نظر میرسد حقیقت، به جای منطق، بیشتر از طریق عواطف قبولانده میشود. از آنجا که.به نظر میرسد این امر معقول نباشد من دلیل میآورم مادامی که استدلال به نفع منطق کار میکند، نه علیه آن، لازم نیست آن را بد بدانیم.
دلیلی ندارد که عواطف و منطق بخواهند دشمن هم باشند. منطق کاملاً در دنیای انتزاعی ریاضیات کار میکند، اما زندگی پیچیده تر از آن است. زندگی شامل انسانها و انسانها دارای عواطف هستند. در اینجا در این دنیای زیبا ولی ناموزون ما، باید از عواطف برای حمایت از منطق و از منطق برای درک عواطف استفاده کنیم. من بهطور جدی بر این باور هستم که وقتی از عواطف و منطق به اندازه قوت خود و نه فراتر از آن استفاده کنیم، میتوانیم دقیقتر فکر کنیم، بهطور موثرتر ارتباط برقرار کنیم و به درک عمیقتر و رحیمتری از همنوعان خود دست یابیم. این است هنر راستین منطق.
در شرایط اضطراری ممکن است زمان کافی برای ساختن همهی استنتاجات منطقی یا جمعآوری همهی اطلاعات لازم وجود نداشته باشد. در اینگونه شرایط اضطراری است که چنین وضعی پیش میآید، لیکن گاهی در ورزش نیز اتفاق میافتد، جایی که مسیر توپ را در اصل قوانین فیزیک تعیین میکنند، اما ما نمیتوانیم همهی اندازهگیریهای لازم را در زمان مناسب قبل از ضربه زدن به توپ محاسبه کنیم. ممکن است بر اثر کمبود منابع یا امکانسنجی فیزیکی نیز باشد. شطرنج در اصل نوعی بازی بسیار منطقی است اما به دلیل تعداد زیاد حرکتهای مختلف مهرهها، بسیار پیچیده است. در نتیجه ممکن نیست که بتوان همهی حرکتهای احتمالی منطقی را محاسبه کرد.
این امکان هست که بشود دنیا را در اصل بهطور منطقی درک کرد، اما در عمل هرگز چنین چیزی اتفاق نمیافتد، زیرا ما اطلاعات کافی نداریم. همهی عواقب واکنشهای انسان به رویدادها، کم و بیش براساس حدس و گمان دربارهی رفتار انسانی است، نه نتایج منطقی.
سادهسازی هر پیشامدی با مقصر شمردن تنها یک عامل، مانند این نیست که با یافتن مهمترین عوامل، پیشامدی را سادهسازی کنیم. من فکر میکنم شناسایی عوامل مهم جنبهی قدرتمند تفکر عقلایی است که رابطه دارد با این که بدانیم چه موقع از مطرح کردن و توضیح «چرا» در هر پیشامد مفروضی دست برداریم.
وقتی که مردم بحث میکنند که در پیشامدی چه کسی مقصر است، معمولاً با موردی از حرف ربط «و» سروکار داریم: در مجموع در آنچه پیش آمده همه دخیل بودهاند و هر یک به نوعی با حرف ربط «و» خاص خود در این پیشامد سهیم بودهاند. و معمولاً هر کاری که انجام دادهاند، به نوبهی خود علتاش چیز دیگری بوده است، از جمله بعضی از فشارهای دیگر در نظام یا جامعه.
حالا چه کسی مقصر است؟ شاید بیهوده باشد که بخواهیم به این پرسش پاسخ دهیم. پرسش درست این است که بگوییم چه کسی مسئولیت تغییر آن را به عهده میگیرد؟ در پیشامدی که عوامل زیادی دخالت دارند، هر یک از این عوامل میتواند نتیجهی نهایی را تغییر دهد.
در سرتاسر کتاب مدام به این نکته اشاره کردهام که هدف انسانهای عاقل هوشمند، تنها این نیست که سعی کنند منطقی باشند، بلکه این است که به شیوهای منطقی مثمرثمر باشند. در پاسخ به این تکیه کلام که «همین است و بس» میتوانیم بگوییم «نه نیست» و نمودار بزرگی از اتصالات نکات مهم را بکشیم. خطر این کار پیچیدهتر کردن اوضاع است، جایی که بخش مهمی از درک دنیای پیچیدهی اطرافمان سادهسازی آن است تا درکاش راحتتر شود.
البته نادیده گرفتن عوامل اساسی سادهسازی، کار منصفانهای نیست. راه بهتر سادهسازی هر وضعیتی این است که هوشمندانهتر عمل کنیم. اگر در درک روابط و نظامها زبدهتر شویم، آنگاه برای درک هر وضعیتی، به جای این که عوامل دخیل در آن را تنها به یک عامل تقلیل دهیم، راحتتر این است که کل آن نظام را به عنوان واحدی مستقل در نظر بگیریم و بکوشیم آن را بفهمیم.
انسانها به دقت گزارههای منطقی برهمکنش نمیکنند، با وجود این گمان میکنم که انتزاعی کردن آنها به گزارههای منطقی، میتواند روشن کند که ما همگی در آنچه اتفاق میافتد دخیل هستیم، زیرا که در دنیای بههمتنیدهای زندگی میکنیم. ما در غارها زندگی نمیکنیم. در این صورت شما احتمالاً این کتاب را نمیخوانید. انگشت اتهام را به سوی یک نفر یا یک چیز نشانه رفتن، وسوسهانگیز است، به ویژه اگر با این کار بتوانیم خودمان را تبرئه کنیم، لیکن به باور من درک روابط و بههم پیوستگیها مفیدتر از آن است. کل نظامها هستند که در وقوع پیشامدها دخالت دارند، لیکن تک تک ما همچنان میتوانیم سبب تغییر و تحول شویم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.