فلسفه ادبیات
درباره نویسنده پیتر لامارک:
پیتر لامارک (زاده ۲۱ مه ۱۹۴۸) فیلسوف هنر انگلیسی با گرایش فلسفه تحلیلی است. از سال ۲۰۰۰ استاد دانشگاه یورک در انگلستان بودهاست. او بیشتر به خاطر نوشتههایش در فلسفه ادبیات و نقش احساس انسان در آثار ادبی شناخته شده است.
از این نویسنده کتاب فلسفۀ ادبیات توسط میثم محمد امینی به فارسی ترجمه شده است و می توان ان را از جامعترین کتاب های ترجمه شدۀ حال حاضر درباره فلسفه ادبیات دانست. لامارک مدرک کارشناسی خود را در فلسفه و ادبیات انگلیسی از دانشگاه آنگلیا شرقی دریافت کرد و سپس به دانشگاه آکسفورد رفت و در آنجا با راهنمایی جاناتان کوهن فلسفه آموخت. لامارک بین سالهای ۱۹۷۲ تا ۱۹۹۵ در دانشگاه استرلینگ و در سالهای ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۰ در دانشگاه هال به آموزش فلسفه پرداخت و در سال ۲۰۰۰ به دانشگاه یورک رفت. لامارک در زمینههای گوناگون فلسفه کتاب و مقاله نوشته است که بشتر این آثار با گرایش فلسفه تحلیلی هنر نوشته شدهاند. رویکرد «نظریه اندیشه» در رویارویی با تناقض داستان اولین بار توسط او مطرح شد.
درباره کتاب فلسفه ادبیات:
«فلسفه ادبیات» کتابی است در هفت فصل با این موضوعات: هنر، ادبیات، نویسنده، مطالعه اثر ادبی، داستان، صدق و ارزش. نویسنده در پیشگفتار کتاب، محورهای اصلی کتاب را در قالب پرسش هایی این چنین مطرح کرده است: توجه به ادبیات به مثابه هنر چه معنایی دارد و اساسا چه چیزی با عنوان ادبیات شناخته می شود؟ و چرا هر عبارت منظومی را نمی توان جزو ادبیات قلمداد کرد؟ وقتی متنی را به عنوان ادبیات در نظر بگیریم، چه پیامدهایی پیش خواهد آمد و چگونه باید این متن را بخوانیم و چه انتظاراتی می توانیم از آن داشته باشیم؟ لامارک در کتابش کوشیده تا برای این پرسش ها توضیحی فلسفی بیابد. او درباره تحقیق فلسفی درباره ادبیات نوشته:
«تحقیق فلسفی درباره ادبیات عبارت است از بررسی دقیق فعالیت ها و رویه های موجود در ادبیات، اما چنین پژوهشی تاریخچه ای از این فعالیت ها یا تحلیلی جامعه شناختی از آنها ارائه نمی دهد. بلکه به قراردادها و پیش فرض های پنهانی که به این فعالیت ها هویت متمایز خود را می دهد توجه می کند، و در پی یافتن نظرگاه منسجمی است که بتواند معنای معقولی به آنها بدهد. البته این پژوهش چندان سودمند نخواهد بود اگر بیش از اندازه انتزاعی باشد، اگر پیوندش را با خود آثاری که مدعی است به آنها پرداخته از دست بدهد – چه با خود آثار هنری، چه آثار انتقادی ای که به بررسی آثار هنری می پردازند.
در طول این تحقیق، این آثار همواره پیش چشم خواهند بود. هر اصل شناسایی شده، یا هر مفهوم تبیین شده، یا هر نظریه پرداخت شده، فقط با تجربه آشنای خوانندگان و ستایندگان ادبیات توجیه می شود.» روش این کتاب عمدتا تحلیلی است و به طور مستقیم به مسائل فلسفی می پردازد.
اما بااین حال مخاطبان این کتاب نه فقط علاقه مندان به فلسفه بلکه منتقدان ادبی و خوانندگان عادی ادبیات نیز هستند. در بخش اول، ماهیت این پژوهش، روش ها و اهداف آن توضیح داده شده است. در بخش دوم، تلاش شده تا سنجشی دقیق و انتقادی از کوشش هایی که برای تعریف ادبیات انجام شده ارایه شود. بخش سوم به بررسی مفهوم مولف می پردازد و از جمله به نظریه مرگ مولف پرداخته می شود. بخش چهارم کتاب که جایگاهی محوری دارد، به اصول بنیادین خواندن آثار ادبی می پردازد که می توانند مبنای هرگونه برداشتی از مفهوم ادبیات به مثابه هنر باشند.
در بخش پنجم وجوه متعدد داستانی بودن بررسی می شود، مثلا این که آیا مرز روشنی میان داستان و غیرداستان وجود دارد؟ در بخش ششم به موضوع صدق یا حقیقت در ادبیات توجه شده است. در فصل پایانی کتاب نیز برخی از ارزش هایی که معمولا برای ادبیات قایل هستند مورد بررسی قرار گرفته اند. این فصل نشان داده که نشانه های یک اثر بزرگ ادبی چیست؟ و آیا اصلا می شود درباره این گونه موضوعات داوری عینی داشت؟
قسمتی از کتاب فلسفه ادبیات:
در مطالعات ادبی به مدت بیش از پنجاه سال، نوعی شکاکیت عمیق نسبت به نقد شخصیت محور وجود داشته است. این مسئله تا اندازه ای ناشی از حرکت به سوی صورت گرایی در نقد، و همین طور تا اندازه ای ناشی از فاصله گرفتن از «انسان باوری لیبرالی» و تاکید آن بر خویشتن و سوژه و طبیعت بشر و شخصیت درون نظریه ادبی است. در اندیشه پسامدرن، نوعی حرکت عجیب در جهت عکس صورت گرفته است، و در نتیجه به جای این که نظریه پردازان شخصیت های داستانی را شبیه انسان ها ببینند، افراد بشر را بیشتر شبیه شخصیت های داستانی تلقی کرده اند: بدون هسته مرکزی، آشفته، فاقد وحدت، و صرفا برساخته گفتمان های مختلف.
نزد فیلسوف ادبیات، دقیقا با در نظر داشتنِ همان نوع تنوعی که اکنون به آن اشاره داشتیم، اما بدون نیاز به درگیر شدن با مسائل دیگر درباره خویشتنِ پسامدرن، پرسش هایی اساسی درباره ماهیت و جایگاه شخصیت ها وجود دارد. آیا درباره شخصیت های داستانی می توان گفت که به عنوان شخصیت نوعی واقعیت دارند؟ قطعا از شیوه سخن گفتنمان این طور برمی آید که گویی نوعی واقعیت دارند، چون هر اندازه هم که منتقدان از نقد شخصیت محور رویگردان باشند، به هر حال بخش قابل توجهی از گفتمان معمولی درباره «درباره شخصیت ها» است و این موضوع نیازمند توضیح است.
اما هشدارهای منتقدان را درباره پرهیز از تلقی شخصیت ها به مثابه افراد واقعی ای که می توانیم با آن ها آشنا شویم _ از نظریه پردازی و گمانه زنی درباره آنها لذت ببریم _ نباید صرفا قید و شرطی برای کارِ نقد جدی پنداشت، بلکه باید آن را ملاحظه ای برای نظریه پردازی فلسفی نیز به شمار آورد. فیلسوفان در مورد گفتار عادی «درباره شخصیت ها»، دیدگاه های اساسا متفاوتی اختیار کرده اند: برخی این سخنان را همان گونه که در ظاهر هستند می پذیرند، برخی دیگر تاکید دارند که هرگونه ارجاع ظاهری به قلمرو ابژه های داستانی توهم زبانی محض است.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.