زلیخا چشمهایش را باز میکند
درباره نویسنده گوزل یاخینا:
گوزل یاخینا (Guzel Yakhina) نویسنده کتاب زلیخا چشمهایش را باز میکند، (زاده 1 ژوئن 1977 ، کازان) نویسنده و فیلمنامه نویس روسی است. او برنده جایزه ادبی کتاب بزرگ و جایزه ادبی یاسناایا پلیانا است. گوزل شامییلوا یاخینا در کازان متولد شد. مادرش پزشک است، در حالی که پدرش مهندس است. او در خانه تاتاری صحبت میکرد و فقط پس از شروع به انجام کارهای روزانه، زبان روسی را یاد گرفت. وی در گروه زبانهای خارجی در دانشگاه علوم انسانی و آموزش دولتی ایالت تاتار تحصیل کرد. در سال 1999، او به مسکو نقل مکان کرد. در سال 2015، او از دانشکده فیلم سینمایی مسکو با مدرک فیلمنامه نویسی فارغ التحصیل شد.
درباره کتاب زلیخا چشمهایش را باز میکند:
روایت «زلیخا چشمهایش را باز میکند»، در سال 1930 میگذرد؛ جایی که زلیخا به همراه شوهرش مرتضی و مادر شوهرش در یکی از روستاهای تاتارستان زندگی میکند. نیمی از زندگی سی ساله او صرف کار بردهوار در خانهی مادرشوهرش شده است. او که سوگوار دخترانیست که در بدو تولد از دستشان داده، مجبور است تمام کارهای زنی که خود به او لقب خونآشام داده را به انجام برساند. تنها مایهی تسلی زلیخا در این دوران، راز و نیاز با درختان جنگل است.
روال زندگی زلیخا با فرا رسیدن دوران پاکسازی بزرگ استالین تغییر میکند. ایگناتوف، یکی دیگر از شخصیتهای اصلی این داستان ملودراماتیک، افسر کمونیستی است که مرتضی را در این دوران به قتل میرساند. پس از فقدان شوهر، زلیخا به اسیری گرفته میشود و همراه با شرایط بغرنجی که به خوبی در رمان به تصویر کشیده شده است، به اردوگاهی در کنار رودخانهی آنگارا در منطقه سیبری آورده میشود. در این مقطع داستان «زلیخا…» صاحب شخصیت جذاب دکتر لیبه میشود؛ فردی که در اثر مشاهدهی وحشت تنیده شده در تبعید و ظلم، دچار نسیان شده است. دکتر لیبه نمایندهی جامعهی تکنوکرات و روشنفکرانیست که در تبعیدگاهها با روستاییان همراه بوده اند.
پس از این، اثر یاخینا در واقع بیانگر یک ماجرای عاشقانه بین زلیخا و ایگناتوف است. افسری که بر خلاف عقاید کمونیستیاش عمل میکند و به افراد محبوس در اردوگاه، نگاهی انساندوستانه دارد. یاخینا مانند نویسندگان پیش از خود، همچون الکساندر سولژنیتسین، به دنبال انتقاد صریح از استالین و بازتعریف دوران تاریک او نیست، بلکه از این دوران بستری برای روایت موضوعاتی از قبیل شناخت جهان درونی انسان و تقابل عشقها میسازد. موضوعاتی که برجستهتر از تاثیر ظلم و ستم، در ذهن خواننده نقش میبندد و به اثر مدرنیت میبخشند.
قسمتی از کتاب زلیخا چشمهایش را باز میکند:
زلیخا چشمهایش را باز میکند. تاریک است؛ مثل سرداب. پشت پرده نازک آویخته، غازهای خوابآلود آه میکشند. کرهاسب یکماهه با لبهایش ملچملچ پستان مادر را جستوجو میکند. آن سوی پنجره بالای سرش بوران ماه ژانویه زوزه میکشد. ولی سوز نمیآید، دست مرتضا درد نکند که پیش از سرما درزها را گرفته بود. مرتضا مرد زحمتکش خوبی است. شوهر خوبی هم هست. او حالا دارد آبدار و پرطنین در اتاق مردانه خروپف میکند. عمیقتر بخواب! پیش از دمیدن آفتاب سنگینترین خواب آدم را فرا میگیرد. وقتش رسیده. خدای بزرگ کمک کن آنچه را میخواهم انجام دهم و کسی هم از خواب بیدار نشود. زلیخا به آرامی یک پای برهنهاش را و بعد آن یکی را بر زمین میگذارد. به اجاق تکیه میدهد و بلند میشود.
در طول شب اجاق سرد شده، گرما رفته و سردی کف اتاق پایش را میسوزاند. نمیتواند پاپوشی بهپا کند.سروصدا کند کارش تمام است (راه رفتن با کفشهای نمدی بیسروصدا ممکن نیست.حتما یکی از تختههای کفشپوش به جیرجیر میافتد) مهم نیست. زلیخا تاب میآورد. دست از پهلوی زبر اجاق میگیرد و میرود تا خود را به در خروجی اتاق زنانه برساند. اینجا تنگ و تاریک است ولی او همه خمها و گوشهها را میشناسد. نیمی از زندگیاش را چون آونگ در رفتوآمد بوده؛ از آشپزخانه به اتاق مردانه با پیالههای پُر و داغ، از اتاق مردانه به آشپزخانه با پیالههای سرد و خالی. راستی چند سال است او شوهر دارد؟ پانزده سال از سی سال؟
بیشتر از نیمی از زندگیاش. یادش باشد وقتی مرتضا سردماغ است از او بخواهد برایش حساب کند. نباید پایش به جایی گیر کند. نباید پای برهنهاش به لبه صندوق همیشه مزاحم کنار دیوار بگیرد. باید خوب حواسش را جمع کند پایش را روی تختههای لق کنار خم اجاق نگذارد. باید بیصدا از کنار پردهی خشخشو که زنانه را از مردانه جدا میکند بگذرد… بالاخره به در نزدیک میشود. خروپف مرتضا نزدیکتر شده. تو را به خدا بخواب! بخواب! زن نباید از شوهر خود چیزی پنهان کند. ولی چه کنم؟
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.