زخم یک خاطره
قسمتی از کتاب زخم یک خاطره:
وقت برای سرک کشیدن زیاد است. باید فکری به حال این قصر کنم که کثافت از سر و رویش بالا میرود. شعلهی سوپ را کم میکنم و ساک و کیف دستیام را به اتاقی که گفته بود میبرم و روی تخت یک نفرهی کنج اتاق رها میکنم. این اتاق کوچک هم نیاز به رسیدگی دارد. غیرقابل تحمل است، ولی علىالحساب باید به داد قصر این زن مرموز برسم.
اصلا پرستار را برای چه کسی خواسته است؟ به جز خودش که رفت دیگر بوی نفس آدمیزادی در خانه نیست.
از کیفم تونیک و روسری در میآورم و با فکر به اینکه کارم را از کجا آغاز کنم، تعویض لباس میکنم و سریع بیرون میآیم. دست به کمر وسط پذیرایی میایستم. اولویت اول اینجاست، چرا که اولین نقطه از خانه است که جلوهگری میکند و باید تمیزیاش چشم آن خانم پرمشغله را بگیرد. با هزارویک بد و بیراه که نثار عاطفه میکنم، تمام سالن را تی میکشم. خوشبختی این جاست که لوازم داخل سالن از خانهی نقلی من هم کمتر است و گردگیری وقت زیادی نمیگیرد و میتوانم زودتر به داد آشپزخانه برسم.
یادم باشد با آقای ورامینی تماس بگیرم و نبودنم را اطلاع دهم تا این مدت کسی را جایگزینم کند و کارهایش روی زمین نماند. خانم قاسمی را بگو! بفهمد چه کردهام، هم مرا توبیخ میکند و هم از خجالت عاطفه در میآید. آخر این چه کاری بود دختر بیمغز، تو را چه به این برنامهها؟ بنشین و درست را بخوان و به فکر کنکورت باش! به تو چه ربطی دارد که خرج تحصیلت از کجا میآید که عذاب وجدان گرفتهای و هوس کار کردن و استقلال کردهای؟
آخرین بشقاب را دستمال میکشم و داخل کابینت میگذارم. میایستم دست به کمر و همه جا را از نظر میگذرانم و از خودم برای این همه کاری بودن نعجب میکنم. انصافا از من بعيد است.
سری هم به مثلا سوپ روی گاز میزنم…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.