دربارۀ عشق و یازده داستان دیگر
درباره نویسنده آنتون پاولوویچ چخوف:
آنتون پاولوویچ چِخوف (Anton Pavlovich Chekhov) (زادهٔ ۲۹ ژانویهٔ ۱۸۶۰ در تاگانروگ – درگذشتهٔ ۱۵ ژوئیهٔ ۱۹۰۴) پزشک، داستاننویس، طنزنویس و نمایشنامهنویس برجستهٔ روس است. هرچند چخوف زندگی کوتاهی داشت و همین زندگی کوتاه همراه با بیماری بود اما بیش از ۷۰۰ اثر ادبی آفرید. او را مهمترین داستان کوتاهنویس برمیشمارند و در زمینهٔ نمایشنامهنویسی نیز آثار برجستهای از خود بهجا گذاشتهاست. چخوف در ۴۴ سالگی بر اثر خونریزی مغزی درگذشت.
چخوف نخستین مجموعه داستانش را دو سال پس از دریافت درجهٔ دکترای پزشکی به چاپ رساند. سال بعد انتشار مجموعه داستان «هنگام شام» جایزه پوشکین را که فرهنگستان روسیه اهدا میکرد، برایش به ارمغان آورد. چخوف بیش از هفتصد داستان کوتاه نوشتهاست. در داستانهای او معمولاً رویدادها از خلال وجدان یکی از آدمهای داستان، که کمابیش با زندگی خانوادگی «معمول» بیگانه است، تعریف میشود. چخوف با خودداری از شرح و بسط داستان مفهوم طرح را نیز در داستاننویسی تغییر داد. او در داستانهایش به جای ارائهٔ تغییر، سعی میکند به نمایش زندگی بپردازد. در عین حال، در داستانهای موفق او رویدادهای تراژیک، جزئی از زندگی روزانهٔ آدمهای داستان او را تشکیل میدهند. تسلط چخوف به نمایشنامهنویسی، باعث افزایش توانائی وی در خلق دیالوگهای زیبا و جذاب شده بود.
درباره کتاب درباره عشق و یازده داستان دیگر:
از دوازده داستان مجموعه، هفت داستان دربارۀ عشق هستند. البته این داستانها دربارۀ چیزهای دیگر هم هستند، اما مسلماً عشق تم اصلی و برجستۀ آنهاست. و همه دربارۀ شکنندگی، رازآمیز بودن و فرّار بودن عشق. در همۀ این داستانها، معلوم است زیبایی عشق زمان درازی نمیپاید و همین موضوع عاشق را در تبدیل آن به وصلت دائم ــ ازدواج ــ به تردید میاندازد و چه بسا وقتی این وصلت به دلایل مختلف شکل نمیگیرد، عاشق به خودش میگوید «خوب شد با او ازدواج نکردم».
فهرست داستانهای کتاب: پولینکا / ۱۸۸۷- حادثهای در زندگی یک پزشک / ۱۸۹۸ – وروچکا / ۱۸۸۷ – میخواهد بخوابد / ۱۸۸۸ – خانهای با اتاق زیر شیروانی / ۱۸۹۶- جان دلم / ۱۸۹۸ – دربارۀ عشق / ۱۸۹۸ – یونیچ / ۱۸۹۸ – لجن / ۱۸۸۶ – آنا به گردن / ۱۸۹۵ – خانمی با سگ کوچک / ۱۸۹۹ – عروس / ۱۹۰۳
قسمتی از کتاب درباره عشق و یازده داستان دیگر:
بخشی از داستان خانمی با سگ کوچک:
تصور میکرد به اندازه کافی تجربههای تلخ داشته است که بتواند زنها را هر طور میخواهد بنامد، البته با همه این حرفها یک روز هم بدون این «نژاد پستتر» نمیتوانست زندگی کند. در جمع مردان کسل میشد و احساس ناراحتی میکرد، با آنها کمحرف و سرد بود، اما در حضور زنها احساس آزادی میکرد، میدانست درباره چه حرف بزند و چطور رفتار کند، حتی ساکت ماندن نیز برایش آسان بود. در ظاهر و در شخصیت او و در تمامی طبیعت او چیزی جذاب و اغفالکننده بود که زنها را به سویش جلب میکرد، آنها را وسوسه میکرد؛ او این موضوع را میدانست و خود نیز با نیرویی جذب آنها میشد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.