خشونت (پنج نگاه زیرچشمی)
درباره نویسنده اسلاوی ژیژک:
اسلاوی ژیژک (Slavoj Žižek) نویسنده کتاب خشونت، فیلسوف، نظریهپرداز، جامعهشناس و منتقد فرهنگی، متولد ۲۱ مارس ۱۹۴۹ در لیوبلیانای اسلوونی و فارغالتحصیل دکتری فلسفه از دانشگاه لیوبلیانا است. وی مدیر بینالمللی مؤسسهی علوم انسانی برکبک در دانشگاه لندن و استاد دانشگاه لیوبلیانا است و علاوه بر آن در دانشگاههای اروپایی و امریکایی بسیاری چون کلمبیا، پنسیلوانیا، نیویورک، میشیگان، مینهسوتا و پاریس به تدریس پرداخته است. حوزههایی که ژیژک بر آنها اشراف دارد بسیار وسیع است، از سینما و موسیقی گرفته تا تاریخ و فلسفه و روانپزشکی. او در بیست سال اخیر در بیش از 400 کنفرانس بینالمللی در حوزهی فلسفه و جامعهشناسی در سراسر جهان شرکت داشته و بیش از سی عنوان کتاب از وی منتشر شده است.
درباره کتاب خشونت:
ژیژک در این کتاب خشونت را مانند یک مثلث میداند و معتقد است اغلب افراد تنها یک ضلع آن را بیش از اضلاع دیگر مورد توجه قرار میدهند. به این ترتیب میتوان خشونت را به این شکل توصیف کرد:
خشونت کنشگرانه اولین شکل خشونت است که به شکل آشکار مانند جنایت در اجتماع دیده میشود. دومین شکل آن «کنشپذیرانه» نامیده میشود مسائلی چون تبعیض و نژادپرستی را دربرمیگیرد. سومین شکل خشونت را میتوان خشونت «سیستماتیک» نامید که با نظامهای اقتصادی و سیاسی در ارتباط است.
اسلاوی ژیژک کتاب خود را با پاسخ به پرسشهای فلسفی و پیچیده آغاز میکند و خشونت را در ذات انسان، بسترهای اجتماعی و سیاسی و نظام سرمایهداری مورد تحلیل و بررسی قرار میدهد.
قسمتی از کتاب خشونت:
در ۱۹۲۲ دولت شوروی ترتیب اخراج اجباری روشنفکران برجسته ضد کمونیست، از فیلسوف و یزدانشناس گرفته تا اقتصاددان و تاریخدان را از آن کشور داد. آنها روی قایقی معروف به کشتی بخار فلسفه روسیه را بهقصد آلمان ترک کردند. نیکلای لاسکی یکی از همین تبعیدیهای اجباری، پیش از اخراج با خانوادهاش زندگی آرام و راحت طبقه بورژوازی درجه یک را داشت که در آن خدمتکاران و دایههای زیادی کارهای خانواده را انجام میدادند.
او خیلی ساده نمیتوانست بفهمد که چه کسی میخواهد سبک زندگیش را نابود کند. مگر خانواده لاسکی و خانوادههای مانند آنها چه کرده بودند؟ پسران او و دوستانشان چون میراث دار بهترین دستاوردهای روسیه بودند ضمن اینکه زندگی محترمانه خودشان را داشتند کمک میکردند جهان از آثار ادبی، موسیقایی و هنری پر شود. مگر این چه اشکالی داشت؟
گرچه بیگمان لاسکی فردی صادق و نیکوکار و نگران حال تهیدستان بود و برای متمدنانه کردن زندگی روسها تلاش میکرد چنین ایستاری نمایانگر بیاحساسی نفسگیری در برابر خشونتی سیستمی است که برای امکانپذیر ساختن چنان زندگی آرام و راحتی باید اعمال میشد. منظور ما خشونتی است که با ذات یک نظام سرشته شده است: نهتنها خشونت فیزیکی مستقیم بلکه افزون بر آن، شکلهای ظریفتری از قهر و اجبار که مناسبات سلطه و بهرهکشی از جمله تهدید به خشونت را سرپا نگه میدارد. خانواده لاسکی و خانوادههایی ازایندست عملا «کار خطایی نمیکردند». در زندگی آنان هیچگونه شر کنشگرانهای وجود نداشت و فقط پسزمینه ناپیدای همین خشونت سیستمی در کار بود.
«سپس به ناگاه لنینیسم… حریم این جهان را که نسبتا به جهان داستانهای پروست میمانست شکست. در روز تولد آندری لاسکی در ماه مه ۱۹۱۷ اعضای خانواده میتوانستند صدای سم اسبهای بی سواری را بشنوند که درخیابان ایوانوفسکایا در مجاورت خانه آنها چهارنعل میتاختند». اینگونه مزاحمتهای هولناک چند برابر شد. یکبار پسر لاسکی در مدرسه کتک مفصلی از همکلاسی طبقه کارگرش خورد که سر او داد میزد: «روزهای خوش تو و خانوادهات دیگر گذشته است…» خانواده لاسکی در معصومیت خیراندیشانه شان فکر میکردند این گونه نشانههای فاجعهای که در راه بود از هیچ کجا نشات میگیرند و آنها را پیامهایی میدانستند که خبر از روحیه بدخواهانه تازهای میدادند که قابل درک نبود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.