ترانزیت
درباره نویسنده آنا زگرس:
آنا زگرس (Anna Seghers) نویسنده کتاب ترانزیت، (زاده ۱۹ نوامبر ۱۹۰۰ – درگذشته ۱ ژوئن ۱۹۸۳) یک نویسندهٔ اهل آلمان بود. او برای اولین بار در سال ۱۹۲۸ و با انتشار کتاب قیام ماهیگیران سن باربارا مورد توجه منتقدان قرار گرفت. وی پس از روی کار آمدن هیتلر به فرانسه رفت. پس از اشغال فرانسه آنا زگرس با سختی تمام خود را به مکزیک رساند.
آنا زگرس با نام اصلی نتی رایلینگ در نوامبر سال ۱۹۰۰ در یک خانواده فرهنگدوست به دنیا آمد. نتی رایلینگ تنها فرزند خانواده خود بود و دوران کودکیاش بیشتر در انزوا گذشت. از همین رو، همانطور که خودش اشاره میکند: «از آن رو که تنها بودم و میخواستم برای خود دنیایی بیافرینم، داستانهای کوچکی میساختم و آن داستانها را برای خود بازگو میکردم. گاهی هم یکی دو سطر مینوشتم.» بدین ترتیب او هم مانند بسیاری از جوانان پرورش یافته در دامان خانواده بورژوایی نخست هنر را جایگزینی برای تجربه مستقیم میانگاشت و از آن برای گریز سود میجست. چیزی را در آن یافته بود که محیط پیرامونش از او دریغ میکرد.
هنگامی که آنا زگرس در سال ۱۹۱۹ وارد دانشگاه شد، اروپا دوران پرتبوتابی را میگذراند. جنگ جهانی اول، فروپاشی دولتهای کهن و بحرانهای اقتصادی اجتماعی در سراسر اروپا به چشم میخورد. زگرس به محافل دانشجویی راه یافت و در نشستهای خود درباره جنگ، انقلاب و هنر بحث و گفتوگو میکرد. او جهانبینی خود را بیشتر از راه ادبیات کسب میکرد و در این میان داستایفسکی در شکلگیری آگاهی اجتماعی او نقش عمدهای داشت. آنچه داستایفسکی را در چشم آنا زگرس بزرگ میکند این است که او: «از ژرفای واقعیتی غمبار، از عمق جان انسانهایی بینام و نشان، پنهانترین درامهای واقعی را آشکار میسازد.»
با به قدرت رسیدن هیتلر در سال ۱۹۳۳ آنا زگرس نیز مانند بسیاری از نویسندگان دیگر، ناچار شد آلمان را ترک کند. او در سال ۱۹۴۷ به میهن خود بازگشت و در سال ۱۹۴۹ رمان مردهها جوان میمانند را منتشر کرد. زگرس در ژوئن سال ۱۹۸۳ چشم از جهان فروبست.
درباره کتاب ترانزیت:
هاینریش بل: «به باور من، این رمان زیباترین اثری است که زِگِرس نوشته است، شک دارم که در ادبیات ما پس از سال هزارونهصدوسیوسه رمانی با چنین قاطعیت خوابگردانهای نوشته شده و در عین حال بیعیب و نقص باشد. داستانی که اینجا روایت میشود؛ موضوعی که بدان پرداخته میشود؛ تاثیرگذارتر از هزارانهزار مخالفت و اعتراض قاطعانه به وضعیت انسانی است که تمایل به مهاجرت ندارد؛ ولی مجبور میشود از شرق به غرب فرار کند؛ و باید برای دریافت چیزی بجنگد -شاید حتی به قیمت خون یا جانش- که حتی خوشنیتترین مأموران نیز نمیتوانند آن را صادر کنند: همان ویزای خروجی که هزاران نفر در سال هزارونهصدوچهلوچهار در مارسی آرزوی گرفتن آن را داشتند و برای گرفتنش زیر بار هر ذلتی میرفتند.»
این رمان شامل ۱۰ فصل بهضمیمه یک پسگفتار به قلم هاینریش بل است. موضوع رمان «ترانزیت» درباره افرادی است که تحتتعقیب نازیها در پی گرفتن ویزا و تهیه مدارک لازم هستند تا بتوانند جان خود را نجات دهند. این آدمها تمایلی بهمهاجرت ندارند ولی مجبورند از شرق به غرب به امید زندگی بهتر فرار کنند که با چالشهایی هم مواجهند. در این شرایط مردمانی که با هم غریب هستند در کافههای شهر یا در میانه رفتن از سفارتی به سفارت دیگر با هم روبهرو میشوند و برای دقایقی هر چند کوتاه امید، ترس، رویا، یاس و شور زندگی آنها را با یکدیگر پیوند میدهد.
آنا زِگِرس نویسنده این کتاب خودش در آغاز جنگ جهانی دوم مجبور به فرار و ترک آلمان شد. او «ترانزیت» را با محور آدمهای تحتتعقیب نازیها و در تکاپو برای گرفتن روادید و مهر شدن مدارک نوشته است. این رمان در سال ۱۹۴۴ منتشر شده ولی متاسفانه داستان آن هنوز ادامه دارد.
قسمتی از کتاب ترانزیت:
در کشتی مونترآل زوجی بودند که دورادور میشناختمشان. حتماً خودتان از این آشناییهای زودگذر در ایستگاههای قطار، در اتاق انتظار کنسولگری، یا اداره صدور ویزا خبر دارید. چند کلمه پیش پاافتاده، مثل پول خرد، به سرعت رد و بدل میشود. فقط گهگاهی چیز خاصی به گوش آدم میرسد، کلمه ای یا حرفی که آشناست، یا چهرهای. به دل آدم مینشیند، سریع و زودگذر. آدم سر بلند میکند، گوش میدهد و بلافاصله درگیر ماجرایی میشود. میخواهم یک بار تمام داستان را از اول تا آخر برای کسی تعریف کنم, اما میترسم حوصله طرف سر برود.
از این داستانهای هیجان انگیز خسته نشدهاید؟ این داستانهای پر از تعلیق حالتان را به هم نمیزند؟ داستانهایی درباره کسانی که خطر مرگ از بیخ گوششان رد میشود، درباره فرارهای نفس گیر؟ من خودم از همه این داستانها بیزار شدهام. الآن دیگر اگر چیزی برایم جالب باشد، داستان سراییهای کارگر پیری است درباره این که در طول عمر چندین سالهاش چند متر سیم جمع کرده و از چه ابزاری استفاده کرده است، یا درباره چراغ گِردی که بچه ها زیر نورش مشقهای مدرسه را مینویسند.
حتماً خودتان از این آشنایی های زودگذر در ایستگاه های قطار، در اتاق انتظار کنسولگری، یا اداره صدور ویزا خبر دارید. چند کلمه پیش پاافتاده، مثل پول خرد، به سرعت رد و بدل می شود. فقط گهگاهی چیز خاصی به گوش آدم میرسد، کلمه ای یا حرفی که آشناست، یا چهره ای. به دل آدم می نشیند، سریع و زودگذر. آدم سر بلند می کند، گوش می دهد و بلافاصله درگیر ماجرایی می شود.
میخواهم یک بار تمام داستان را از اول تا آخر برای کسی تعریف کنم, اما می ترسم حوصله طرف سر برود. از این داستان های هیجان انگیز خسته نشده اید؟ این داستان های پر از تعلیق حالتان را به هم نمی زند؟ داستان هایی درباره کسانی که خطر مرگ از بیخ گوششان رد می شود، درباره فرارهای نفس گیر؟ من خودم از همه این داستان ها بیزار شده ام. الآن دیگر اگر چیزی برایم جالب باشد، داستان سرایی های کارگر پیری است درباره این که در طول عمر چندین ساله اش چند متر سیم جمع کرده و از چه ابزاری استفاده کرده است, یا درباره چراغ گِردی که بچه ها زیر نورش مشق های مدرسه را می نویسند.
این نوشیدنی را دست کم نگیرید. طعمش هم مثل ظاهرش است: مثل آب تمشک. بعد از نوشیدنش احساس سبکی عجیبی می کنید. تحمل همه چیز برایتان راحت می شود. راحت تر حرف می زنید. اما بعد وقتی می خواهید بلند شوید زانویتان می لرزد. دلتان می گیرد، یک حس دلگیری ماندگار به شما دست می دهد ــ تا زمانی که لیوان بعدی را بنوشید. دلتان می خواهد فقط همان جا بنشینید و دیگر خودتان را درگیر هیچ ماجرایی نکنید.
من خودم پیش ترها درگیر ماجراهایی می شدم که امروز برایم مایه خجالت است. البته فقط ذره ای شرمگین می شوم ــ گذشته ها گذشته. اما اگر حوصله دیگران را سر ببرم، از ته دل خجالت زده خواهم شد. با این همه، می خواهم تمام ماجرا را یک بار از اول تا آخر تعریف کنم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.