تباهکار
درباره نویسنده فرشته تات شهدوست:
فرشته تات شهدوست نویسنده کتاب تباهکار، متولد 17 شهریور 1369 و ساکن ورامین است.
درباره کتاب تباهکار:
مادر لیلی دچار عارضه ی قلبی و طبق گفته ی پزشکش باید هرچه زودتر تحت عمل جراحی قرار بگیره..
لیلی درگیر جور کردن پول عمل و داروهای مادرش میشه و چون پشتوانه ی مالی نداشته خیلی زود به بن بست می خوره..
با مرد جوانی به اسم ارشیا رو به رو میشه..
در مقابل پولی که می خواد بده از لیلی خواسته ی نامعقولی داره..
لیلی تو بیمارستان متوجه وخیم بودن حال مادرش میشه و می فهمه دیگه فرصتی نمونده..
ارشیا که اوضاع لیلی رو می بینه دلش به رحم میاد و می خواد بره که لیلی در کمال تعجب میگه پیشنهادشو قبول می کنه..
ارشیا هم وقتی پافشاری لیلی رو می بینه رضایت میده این کار انجام بشه و قول میده بعد اتمام کار ده میلیون به لیلی بده..
بعد از یه تماس تلفنی مشکوک ارشیا از این رو به اون رو میشه
و برخلاف قولی که از قبل داده بوده مبنی بر اینکه به پاکی اون کاری نداشته باشه
و فقط نقشه اش رو پیاده کنه، می خواد که با لیلی همبستر بشه اما لیلی مقاومت می کنه و از اونجا فرار می کنه..
ولی به دست طاها که یه سرگرد جدی بوده میافته..
قسمتی از کتاب تباهکار:
گوشی را با خشونت روی میز پرت کرد. چیزی نمانده بود از عصبانیت كل رستوران را با خاک یکسان کند. کتش را از روی صندلی چنگ زد و سوئیچ را از روی میز برداشت!
گوشیاش را با دقت چک کرد. هیچ تماسی از او نداشت! در کسری از ثانیه خشم درونش به جنونی بدل شد که آن لحظه بیشک میتوانست دنیا را هم به آتیش بکشدا
در را به شدت باز کرد و از دفتر مدیریت بیرون زد. منشی که آرام پشت میزش نشسته بود با ترس از جای پرید و نگاهش کرد؟
با دو قدم بلند سمتش هجوم برد. مشتش را محکم روی میز کوبید و داد زد: اردلان کجاست؟
گویی دخترک از فرط وحشت قدرت تكلمش را از دست داده بود. به شدت میلرزید. لبهایش بیهدف باز و بسته میشدند، ولی صدایی از دهانش خارج نمیشد
با لکنت فقط توانست واژهی (قربان) را زمزمه کند؟
عصبی میان موهایش دست کشید و زیر لب غرید: مگه با تو نیستم؟ زل نزن تو چشمام که لالمونی بگیری جواب منو بده. دختر ساکت بود و میلرزید. رنگش پریده بود.
اهورا لبهایش را با خشم روی هم فشار داد و نفس زد: امروز تکلیف همه تونو معلوم میکنم. پول یامفت میگیرین که لال بازی در بیارین؟!
صدای گریهی دخترک روی اعصابش بود! کم مانده بود روانی شود! بیتوجه به اطرافش سمت در خروجی راه افتاد! دستش روی دستگیره بود که صدای اردلان را شنیدم.
کتی که در دستش مشت شده بود را میان پنجههایش فشرد و دستگیره را رها کرد.
حس کرد حجم سنگینی از اکسیژن را به ریههایش میکشد و حالا برای باز دم آن احساس خفگی میکند؟
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.