کسی روی گورم راه میرفت (نقاب 107)
درباره نویسنده فردریک دار:
فردریک دار (Frédéric Dard) نویسنده کتاب کسی روی گورم راه میرفت، (زاده ۲۹ ژوئن ۱۹۲۱ بورگوآن-ژلیو، ایزر درگذشته 6 ژوئن ۲۰۰۰ سوئیس) رماننویس قرن بیستم میلادی اهل فرانسه بود.
او که در ۲۹ ژوئن سال ۱۹۲۱ در خانوادهای متوسط در شهری در نزدیکی شهر لیون به دنیا آمده بود، در پایان دهه ۱۹۷۰ دیگر نام خود را بر روی کتابهایش نمینوشت و آثارش را با همان نام «سن آنتونیو» منتشر میکرد. وی حتی یکی از کتابهای معروفش با نام «آیا باید پسربچههایی را که دستشان روی باسنشان است، کشت؟» (۱۹۸۴) را که در آن ماجرای ربوده شدن دخترش را روایت میکند، با همین نام سن آنتونیو منتشر کرد. اوج فعالیت ادبی او در همان دهه ۱۹۸۰ بود. تا سال ۱۹۷۸ بیش از ۱۰۰ میلیون از آثار وی در سراسر جهان به فروش رفته بود و وقتی در ژوئن سال ۲۰۰۰ در سوئیس درگذشت، بیش از ۴۰۰ رمان منتشر کرده بود.
از تعدادی از آثار دار نیز اقتباس سینمایی شده است؛ از جمله «آسانسور» و «آغوش شب» که ژاک گیمو در ۱۹۶۱ بر اساس آن فیلمی ساخت. در ایران، اولین بار، ذبیحالله منصوری به سراغ آثار وی رفت و رمان «آخرین ضربه» را از این نویسنده ترجمه و منتشر کرد. «آسانسور»، «مرگی که حرفش را میزدی»، «کابوس سحرگاهی»، «چمن»، «قیافه نکبت من»، «بزهکاران»، «بچهپُرروها»، «زهر تویی»، «قاتل غمگین»، «تصادف»، «تنگنا»، «دژخیم میگرید»، «اغما»، «نان حلال»، «مردِ خیابان»، «قتل عمد؟»، «دفتر حضور و غیاب»، «آغوش شب» و «آدم که نمیمیرد» عناوین کتابهای پرطرفدار و پرفروش اوست.
درباره کتاب کسی روی گورم راه میرفت:
قسمتی از کتاب کسی روی گورم راه میرفت:
بازپرسی که از کلانتری آمده بود، پالتوی قهوهای بلندی پوشیده بود و کلاه شاپوی کهنهای بر سر داشت. او هر دو موتورسیکلت سیاه را بررسی کرد، شمارهشان را یادداشت کرد و در حالیکه به طرف کارمندان تونل میچرخید، پرسید:
«کسی یادش هست دیده باشد که موتورسیکلتسوارها وارد تونل شده باشن؟»
مخاطبان با قیافهای نامطمئن به یکدیگر نگاه کردند. جوانترین آنها، مردی لاغراندام با چهرهای پر از لکهای حناییرنگ، گفت:
«من جز ماموران پلیس کسی رو یادم نمیآد…»
بازرس با تعجب، پرسید:
«ماموران پلیس؟»
«اواخر بعدازظهر، یک وَن زندان وارد تونل شد. دو موتورسیکلتسوار اونو اسکورت میکردن…»
اینفرضیه به نظر بازرس پلیس نامعقول جلوه کرد و گفت:
«معمولا موتورسوارها عادت ندارن موتورشون رو جلوی آسانسور ول کنن!»
حاضران به قهقهه افتادند، به استثنای کارمند جوان که صورتش سرخ شد. با اینحال، با صدایی که بهسختی از گلویش بیرون میآمد، پافشاری کرد و گفت:
«بههرحال، من معتقدم که اینموتورسیکلتها مال اونهاست.»
همکارانش او را مسخره کردند:
«بگو ببینم، هانس، تو دیشب یک رمان جنایی نخوندی که فکرت رو مشغول کرده باشه؟»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.