کاخ کاغذی
درباره نویسنده میراندا کاولی هلر:
میراندا کاولی هلر (Miranda Cowley Heller) نویسنده کتاب کاخ کاغذی، در نیویورک بزرگ شد. پس از فارغ التحصیلی از هاروارد، ویراستار کتاب شد، قبل از اینکه برای یک دهه در HBO کار کند، جایی که او رئیس سریال های درام بود. او زمان خود را بین لس آنجلس، لندن و کیپ کاد تقسیم میکند. قصر کاغذی اولین رمان او است و اخیراً در فهرست اولیه جایزه زنان قرار گرفته است.
درباره کتاب کاخ کاغذی:
کرکس ریویوز: «فضاها، جادهها و برکههای جنگل پشتی با جزئیات و به زیبایی توصیف شدهاند و تضادی برجسته با عناصر سردتر و تندتر داستان اِل دارند… هلر از صفحات نخست حرف دلش را میزند که هرچه جلوتر میروید بیشتر متوجه اشارههایش میشوید.»
مری بت کین: «کتاب بسیار جذابی بود. اگر میخواهید راجع به عشقی قدیمی بخوانید، از دستش ندهید.»
سینتیا داپریکس سویینی: «میراندا کراولی هلر داستان عاشقانهی فوقالعادهای خلق کرده که مملؤ از هوس، هوش و لطیفه است. این کتاب به زیبایی نوشته شده و به اندازهی شبی تابستانی کنار دریا مسحورکننده است. دلم نمیخواست تمام شود»
پابلیشرز ویکلی: «بسیار جذاب و مملؤ از جزئیات و فضاهای باشکوه؛ مخاطب تا آخر مجبور میشود به حدس زدن ادامه بدهد.»
ریس ویتِرسپون: «عاشق تمام جزئیات زیبای این کتاب میشوید. این یک داستان عاشقانهی کاملاً احساسی است… مخاطب با افشای رازها، دروغها و یک مثلث عشقی پیچیده روبهرو میشود.»
داستان این رمان درباره خانمی است که باید در ۲۴ ساعت باید یک تصمیم مهم برای زندگیاش بگیرد که آیا زندگی با همسر خود را ادامه دهد یا بازگردد کنار کسی که سالها او را دوست داشته و یک اتفاق تلخ در کودکی موجب شده است تا از هم جدا شوند. در طول این ۲۴ ساعت بازگشت هایی هم به گذشته داریم و حقایقی روشن میشود.
این اثر کتابی است که فارغ از موضوع عاشقانهای که دارد مضامین خانوادگی و تاثیرات آدمها در زندگی و آینده افراد را نیز بررسی میکند و کمک میکند تا ما تصمیمات بهتری بگیریم زیرا به درستی متوجه میشویم که هر حرکت و تصمیم کوچکی در زندگی تاثیر زیادی روی آینده خودمان یا دیگران دارد.
قسمتی از کتاب کاخ کاغذی:
همه چیز از ناکجا میآید. خیالم خالی است. بعد نگاهم به یک گلابی میافتد؛ بینقص و سبز است با ساقهای کج و یک برگ. در دل کاسهای سفید و سنگی، بین لیموترشها جا خوش کرده است. کاسه وسط میزی رنگ و رو رفته، در ایرانی قدیمی، کنار برکه، در عمق جنگل و نزدیک دریا قرار دارد. کنار آن، شمعدانی برنجی و پوشیده از موم سرد دیده میشود. گردوغبار قدیمی زمستانی طولانی روی یکی از قفسهها به جا مانده است. نگاهم به ظرفهای کثیف پاستا، یک دستمال کتان تانشده، ته مانده شراب قرمز و تخته برش دست ساز و زمختمان میافتد.
ولی کسی نان را برش نداده، بلکه تکه تکه اش کردهاند. یک کتاب شعر قدیمی روی میز، باز است. گویی شعر «برای یک چکاوک» با رنج و هیجان رو به آسمان اوج میگیرد و در ذهنم تکرار میشود. به تن بیجان شام دیشب زل میزنم. «همان طور که اکنون من گوش میکنم، جهان باید گوش دهد.» خیلی زیبا آن را خواند. «تقدیم به آنا.» همه مسحورش شدیم و یاد آنا افتادیم. میتوانستم تا ابد نگاهش کنم و خوشحال باشم. میتوانستم بارها و بارها چشمانم را ببندم، به صدایش گوش کنم، نفسش را حس کنم و خودم را به دستش بسپارم…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.