ملتها و ناسیونالیسم پس از 1780
درباره نویسنده اریک جی هابسبام:
اریک جی هابسبام (Eric Hobsbawm) نویسنده کتاب ملتها و ناسیونالیسم پس از 1780، در یک فامیل یهودی و در شهر اسکندریه مصر به دنیا آمد. در کودکی، خانواده اش از اسکندریه به وین و سپس برلین مهاجرت کردند. هابسبام بعدها در بریتانیا (لندن) سکنی گزید. همان جا زیست و همان جا درگذشت. اریک هابسبام از برجسته ترین مورخان عصر ما و از پیشکسوتان تاریخ اجتماعی بشمار میرود. اریک هابسبام بر سنّت روشنگری تکیه داشت، عدالت خواه بود و در توصیف نبردهای طبقاتی، به محرومان نگاه جانبدارانه داشت. زندگی و آثار وی متأثر از دلبستگی و تعهد به سوسیالیسم بود. زندگیش را به اعتلای جنبش نظری و عملی تهیدستان علیه سرمایه جهانی و سیاست ها و تئوری های توجیه گر آن اختصاص داد.
از کتابهای پرفروش و پرطرفدار هابسبام میتوان به صنعت و امپراتوری، عصر انقلاب، عصر سرمایه و عصر نهایتها اشاره کرد.
درباره کتاب ملتها و ناسیونالیسم پس از 1780:
روزی را در نظر آورید که پس از جنگی هستهای، تاریخنگاری از کهکشانی دیگر به سیارهای اکنون خالی از سکنه پا میگذارد تا سر دربیاورد از علت فاجعهای کوچک و دوردست که حسگرهای کهکشانش ثبت کردهاند.
این مرد یا زن- عجالتاً از گمانهزنی بر سر مسئلهی تولیدمثل فرازمینی میگذرم- به کتابخانهها و بایگانیهی محفوظ آن سیاره رجوع میکند، زیرا تسلیحات هستهای پیشرفته به گونهای طراحی شدهاند که فقط انسانها را نابود کنند و داراییها را سالم بگذارند.
ناظر ما پس از کمی مطالعه به این نتیجه میرسد که دو سدهی پایانی تاریخ انسانهای سیارهی زمین بدون درک واژهی ملت و واژگان مشتق از آن قابلفهم نیست. گویا این واژه نکتهای مهم دربارهی روابط میان انسانها بیان میکند. اما دقیقاً چه چیزی؟
معما همین است…
قسمتی از کتاب ملتها و ناسیونالیسم پس از 1780:
شـاید بهترین شـیوه این باشـد که با درکی از ملت آغاز کنیم که بـه اندازهٔ بقیه قانعکننده نیسـت، یعنی در همان معنایـی از واژه که آدام اسـمیت در عنـوان اثـر سـترگش به کار میبرد، چرا که ملـت در بافتار اندیشهٔ اسـمیت آشـکارا به معنای دولت سـرزمینی است، یا به بیان جان ِ اوایـل سدهٔ ری، متفکـر تیزبیـن اسـکاتلندی کـه در امریـکای شـمالی نوزدهـم پرسـه میزد و از اسـمیت انتقاد میکرد، به معنـای هر اجتماع، جامعـه، ملـت، دولـت، یا مردم مجـزا واژگانی که بسـته به موضوع بحث میتوانند مترادف قلمداد شـوند، است. درعینحال، اندیشهٔ این اقتصادسیاسـیدان برجستهٔ لیبرال را بدون شک باید با متفکران طبقهٔ ِ لیبرالی مرتبط دانست که ملت را از منظری دیگر درک میکنند، میانی حتـی اگـر مثـل جان اسـتوارت میل اقتصـاددان یا مثل والتر بجت سـردبیر اکونومیسـت نباشـند.
میتوان پرسید: آیا از سر تصادف تاریخی است که ِ بازار آزاد همزمان با همان روند ملتسازی عصر کلاسیک لیبرالیسم است که بجت آن را عنصر اساسی سدهٔ نوزدهم میداند؟ به بیان دیگر، آیـا دولـت ـ ملـت بـه معنـای واقعـی کلمه کارکـردی ویژه در فرایند رشـد ِ آن دوران چه سرمایهداری داشـت؟ یـا بـه بیان دقیقتر، تحلیلگران لیبـرال نظری پیرامون این کارکرد داشتند؟ تاریخنگار بهروشنی میداند اقتصادهایـی نقشـی پررنگ داشتند که بر اساس مرزهای دولتی تعریف میشدند. اقتصاد جهانی در سدهٔ نوزدهـم بیشتـر بینالمللی بود تا جهانشهری.
نظریهپردازان نظام جهانی کوشیدهاند نشـان دهند که سرمایهداری، در مقام نظامی جهانی، در یک قاره سـر برآورد و نه در جایی دیگر، بهویژه به علت تکثر سیاسـی اروپا که نـه شـامل امپراتـوری جهانی واحـدی بود و نه چنین چیـزی پدید آورد. رشـد اقتصـادی در سدههای شـانزدهم تـا هجدهم باتکیهبر دولتهای سـرزمینی پدیـد آمـد؛ دولتهایی کـه هر یک از آنها در مقـام کلی واحد سیاستهای مرکانتیلیسـتی را دنبـال میکرد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.