خانه ما
درباره نویسنده لوئیز کندلیش:
لوئیز کندلیش (Louise Candlish) نویسنده کتاب خانه ما، نویسنده پرفروش ساندی تایمز در نورسامبرلند به دنیا آمد. او در شهر میدلندز نورث همپتون بزرگ شد. او زبان انگلیسی را در دانشگاه کالج لندن خواند و از آن زمان تاکنون در پایتخت زندگی میکند.
درباره کتاب خانه ما:
در صبحی دل انگیز در حومهی لندن خانوادهای مشغول اسباب کشی به خانهای هستند که به تازگی در خیابان ترینیتی خریدهاند. چیز عجیبی نیست، جز اینکه آنجا خانهی شماست و آن را نفروختهاید.
وقتی لاوسون به خانه میرسد و با غریبههایی مواجه میشود که مشغول اسباب کشی به خانهاش هستند، وحشت و پریشانی بر او چیره میشود. او و همسرش برای سالها مالک خانهشان در خیابان ترینیتی بودهاند و هیچ قصدی برای فروش نداشتهاند. چطور ممکن است خانوادهی دیگری فکر کنند که خانه مال آنهاست؟ و چرا وقتی بیش از همیشه به او احتیاج دارد برام غیبش زده است؟
برام مرتکب اشتباه فاجعهباری شده است و حالا دارد تاوان آن را میدهد. در حالی که نمیتواند همسرش، فرزندانش یا خانهاش را ببیند.. کاری جز تسویه حساب برایش باقی نمانده است. در شرایطی که این کابوس شدت میگیرد. برام و في هر دو سعی میکنند بفهمند که چه وقایعی منجر به رخ دادن این جرم ویرانگر شده است. برام چه چیزی را از همسرش پنهان کرده و او چه چیزی را از برام مخفی نگه داشته بود؟ و آیا آنها میتوانند با این حقیقت تلخ کنار بیایند که چیزهای به مراتب بهتری برای از دست دادن وجود دارد؟
قسمتی از کتاب خانه ما:
ما خانه را به یکچهارمِ این قیمت خریده بودیم، اما باز هم آنقدر مبلغ سنگینی بود که خواب شب را از ما بگیرد. اما بهمحض اینکه چشم بر پلاک ۹۱ خیابان ترینیتی انداختم، نمیتوانستم تصور کنم در جای دیگری بیخوابی بکشم. نمای آجرقرمزش، با سنگکاریهای روشن و رنگ سفید گچی، و درختچههای ویستریا که دور آهن فرفورژهٔ بالکنی ژولیتِ۲۸ بالای در پیچ خورده بودند اعتمادبهنفسِ بورژوا بودن به من میدادند. باابهت اما دستیافتنی، مستحکم اما خیالانگیز. ضمن اینکه همسایههایی داشتیم با سلایق و علائق مشابه خودمان. یکییکی این مکان دلانگیز را پیدا کرده بودیم، یک ایستگاه مترو بیشتر به مسیرمان اضافه کرده بودیم تا درعوض به آن آهستگی، آن شیرینی موجود در هوا که در حومهٔ شهر پیدا میشود، برسیم.
درونِ خانه اما داستان دیگری بود. حالا که به تمام کارهایی که برای بهتر شدن آن خانه در طول سالها انجام دادیم و انرژیای که خانه گرفته است (یعنی همان پولی که صرفش شد!) نگاه میکنم، باورم نمیشود که چطور از ابتدا تصمیم گرفتیم آن را بخریم. بدون ترتیب خاصی میگویم: بازطراحی آشپزخانه، بازسازی دستشوییها، بازطراحی حیاط (جلو و عقب)، بازسازی رختکن طبقهٔ پایین، بازسازی پنجرههای اُرُسی، و بازسازی کف چوبی. بعد از آنکه افعال با پیشوند «باز» تمام شدند، سیلی از «جدید» ها روانه شد: درهای فرانسوی جدید از آشپزخانه تا حیاط، کابینت و میز جدید برای آشپزخانه، کمدهای دیواری جدید برای اتاقخواب پسرها، پارتیشنهای شیشهای جدید برای اتاق ناهارخوری، نرده و در جدید برای ورودی، خانهٔ بازی و سرسرهٔ جدید برای حیاط پشتی… همینطور ادامه داشت، برنامهٔ مداوم بازسازی.
بِرام و من (خب، بیشتر من) مانند رؤسای یک سازمان خیریه بودجهٔ سالانه را تقسیم میکردیم. تمام وقت آزادمان را به دنبال قیمتهای بهتر، استخدام و نظارت بر کارگرها، جستجوی آنلاین و آفلاین برای لوازم و اثاثیهٔ خانه و ابزار مورد نیاز برای نصب و تعمیر آنها، و هماهنگ کردن رنگها و جنسها میگذراندیم. و حقیقت غمانگیز این است که هیچوقت پیش نیامد که کناری بایستم و بالاخره بگویم «تمام شد!». ایدهٔ خانهٔ ایدئال مانند یک مرد هوسباز در یک داستان رمانتیک قدیمی از من فرار میکرد.
البته که اگر دوباره به عقب برمیگشتم احتمالاً به هیچچیز دست نمیزدم و بر آدمها تمرکز میکردم تا آنها را بازیابی کنم قبل از آنکه خودشان را نابود کنند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.