خاطرات یک کتابفروش
درباره نویسنده شان بایتل:
شان بایتل (Shaun Bythell) نویسنده کتاب خاطرات یک کتابفروش، صاحب کتابفروشی در ویگ تاون اسکاتلند است. کتاب خاطرات یک کتابفروش اولین کتاب اوست.
درباره کتاب خاطرات یک کتابفروش:
دوایت گارنر، روزنامهی نیویورک تایمز: «یکی از سرگرم کنندهترین کتاب خاطراتی که خواندهام.»
لوسی شولز، روزنامهی گاردین: «در نگاه اول شاید سخنان طنز آمیز این راوی نه چندان خوش خلق روایت نوعی زندگی باشد که همهی شهرنشینان آرزویش را دارند، یعنی زندگی کردن بیرون از شهرهای بزرگ؛ اما زیر پوست طنز هوشمندانهاش، درست مثل بهترین طنزهای دنیا، خشمی آرام میجوشد. کتابی جذاب و سرگرم کننده.»
جان وارنر، روزنامهی شیکاگو تریبون: «عبارت همیشه حق با مشتری است برای بایتل بیمعناست. او با طنز گزندهاش از کارهای عجیب مردمی میگوید که در کتابفروشی با آنها آشنا میشود. در این کتاب یک سال را همراه بایتل میگذرانیم و دنیا را از نگاه او میبینیم.»
قسمتی از کتاب خاطرات یک کتابفروش:
اولین مشتری ساعت ۳۰: ۱۰ صبح آمد؛ او یکی از معدود مشتریهای ثابتمان بود: آقای دیکن. مردی خوشصحبت در اواسط دههٔ ۵۰ و درست مثل دیگر مردانِ میانسالِ بیتحرک چاق است. موهای تیره و کمپشتِ روی کلهاش را مانند آن مردهای طاسی شانه میکند که بهطرزی باورنکردنی سعی دارند به دیگران بقبولانند که هنوز هم یالی پرپشت دارند. او کاملاً شیک است و لباسهایش بهوضوح خوشدوختاند، اما لباسها را درست نمیپوشد؛ به جزئیاتی مانند پایین پیراهن، دکمهها یا فاق شلوار کمتوجهی میکند. بهنظر میرسد انگار کسی لباسهایش را در توپی گذاشته و بهسمتش شلیک کرده است، و همانطوری که لباسها روی او فرود آمدهاند، به همان شکل هم رویش ماندهاند. از بسیاری جهات مشتریِ ایدئالی است.
هرگز در مغازه نمیچرخد و فقط وقتی میآید که دقیقاً میداند چهچیزی میخواهد. معمولاً نقدی از همان کتاب را که در روزنامهٔ تایمز چاپ شده همراهش دارد و موقع سفارش به هرکدام از ما که پشت پیشخوان باشیم نشانش میدهد. کلامش موجز و صریح است؛ اصلاً اهل گپزدن نیست، اما هیچوقت هم بیادبی نمیکند و همیشه پولِ کتابهایش را نقد میدهد. بیشاز این چیزی در موردش نمیدانم، حتی اسم کوچکش را هم نمیدانم. درواقع، گاهی در عجبم که چرا وقتی میتواند خیلی راحت کتابها را از آمازون سفارش بدهد، میآید و از من خرید میکند؛ شاید کامپیوتر ندارد، شاید هم نمیخواهد داشته باشد، یا شاید از آن نسلهای قدیمیای باشد که میداند اگر بخواهد کتابفروشیها سرپا بمانند، باید از آنها حمایت کند.
ظهر زنی که شلوار ارتشی و کلاه پشمی پوشیده بود شش کتاب، ازجمله دو کتابِ هنریِ تقریباً جدید، گران و دستنخورده را آورد سمت پیشخوان. جمع کتابها ۳۸ پوند شد. تخفیف خواست و وقتی گفتم میتواند ۳۵ پوند بپردازد، گفت: «نمیشه ۳۰ پوند حساب کنین؟» گاهی قیمتی که برای فروش کتابها تعیین میکنیم، از قیمت اصلی پشت جلدشان خیلی خیلی کمتر است، بااینحال مشتری بازهم میخواهد روی چنین کتابهایی تخفیف بگیرد! آنها به خودشان این حق را میدهند که تقریباً بازهم ۳۰ درصدِ دیگر تخفیف بخواهند. در چنین مواقعی، ادب و نزاکت را کنار میگذارم و تخفیفِ بیشتری نمیدهم. زن ۳۵ پوند پرداخت کرد. حالا کاملاً از پیشنهاد جنت استریت پورتر۱۷ حمایت میکنم؛ او گفته هرکسی را که شلوار ارتشی بپوشد باید بهزور با چتر نجات در منطقهای غیرنظامی فرود آورد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.