الموت ( زندگی حسن صباح )
درباره نویسنده ولادیمیر بارتول:
ولادیمیر بارتول نویسنده کتاب الموت ( زندگی حسن صباح )، (۱۹۰۳–۱۹۶۷) نویسنده اسلونیاییتبار اهل ایتالیا بود. یکی از بهترین آثار ولادیمیر بارتون رمانی هست تحت عنوان الموت که شناخته شدهترین محصول ادبی اسلو ونی است. ولادیمیر بارتول پس از پایان تحصیلات دانشگاهی آثار فریدریش نیچه فیلسوف شهیر آلمانی را به زبان مادری اش ترجمه نمود و از طرفداران فروید روانشناس پرآوازه اتریشی به شمار میرفت.
شایستگیهای بارتول، نویسندهای که همراه با نظامهای دیکتاتوری و استبدادی، آنهم از هر نوع چپگرا و راستگرای آن در ستیز بود، سرانجام در سالهای واپسین زندگی اش مورد توجه گردانندگان محافل ادبی اسلوونی قرار گرفت، به طوری که در سال ۱۹۶۰ به عنوان رئیس اتحادیه نویسندگان یوگسلاوی سابق برگزیده شد. با این وصف رمان الموت در سال ۱۹۸۸ یعنی ۲۱ سال پس از مرگ وی از سوی یکی از ناشران فرانسوی مورد استقبال قرار گرفت تا جایی که ناشر مزبور با ترجمه این اثر به زبان فرانسوی موجب شناخت نویسنده ناشناس آن برای جهان غرب گردید؛ و به دنبال این اقدام همه آثار ولادیمیر بارتول یکی پس از دیگری به زبانهای گوناگون ترجمه گردید.
درباره کتاب الموت:
رمان حاضر پيش از جنگ جهاني دوم نگارش و منتشر شد و در برابر ديكتاتورهاي زمان به مبارزه برخاست. هدف از نگارش الموت آگاه كردن جهانيان از ديكتاتوري بودن نظام هاي فاشيستي، نازيستي و كمونيستي است. داستان سخن از مردماني دلير به ميان مي آورد كه باكي از مرگ ندارند، از زيبايي و افسونگري زنان مي گويد، و زندگي ” پيرمرد كوهستان”، حسن صباح، را شرح مي دهد، ستمكاري قدرتمند و بي رحم كه تاريخ او را بدين نام مي شناسد و از نقشه های او و پيروي كوركورانه سربازانش پرده بر مي دارد. مردی که با وجود بی رحمی های گاه به گاهش هرگز ابعاد معنوی و انسانی اش را از دست نمی دهد.
الموت آمیخته ای است از تاریخ و افسانه که از زاویه ای نو حسن صباح و جنبش اسماعیلیه را بازنگری می کند و وقایع و حوادث را با ذکر جزئیات شرح می دهد.
قسمتی از کتاب الموت:
شبی پر ستاره بود. از آن شبهائی که می توان ضربان قلب جهان را به گوش شنید. نسیم سرد دماوند و دیگر قله های البرز با هوای گرمی که از پای کوه و اعماق دره ها برمی خاست در هم می آمیخت.
جنگاوران الموت در تاریکی شب سوار بر اسب در صفهای منظم تا گردنه های اطراف قلعه پیش تاخته بودند. ابوعلی پیشاپیش آنها اسب می تاخت. هر جوخه مرکب از پنج سوار بود، که یکی از آنها مشعل افروخته ای در دست داشت و راه را در پیش پای سواران روشن می کرد. شب پره ها در اطراف شعله ها می چرخیدند و در آتش می سوختند. فریادهای افسران و سرجوخه ها، هیاهوی جنگجویان شتر سوار، و شیهه اسبان چنان در فضا پیچیده بود و در دره منعکس می شد که صدای ضجه رود دیگر به گوش نمی رسید.
فدائی ها که همراه دیگر جنگاوران از قلعه بیرون آمده بودند در پای کوه، در گلوگاه گردنه موضع گرفته و با مهارت خود را پشت صخره ها پنهان کردند، و در تاریکی شب در همانجا چادر زدند و آتش افروختند و یکی را به نگهبانی گماردند. در چند صدمتری آنها در پشت تخته سنگها، دسته های سوار و کمانگیر و نیزه دار اردو زده بودند. آنها نیز در گودال ها گاو درسته ای را روی آتش کباب می کردند، و آهسته با هم حرف می زدند و می خندیدند و گاهی چشم به افق می دوختند و می توانستند در دل شب، شبح برج نگهبانی را با سایه قراولی که مانند مجسمه در بالای آن بی حرکت ایستاده بود ببینند.
بعضی از سربازان روپوش ضخیمشان را دور خود پیچیده، در گوشه ای دراز کشیده بودند و سعی می کردند چند ساعتی به خواب روند. فدائی ها که روز سخت و پرماجرائی را گذرانده بودند، و اضطراب امتحانات دشوار و هیجان مراسم سوگند روح و اعصابشان را خسته کرده بود به توصیه ابوسراج رواندازها را دور خود پیچیده، نزدیک آتش دراز کشیدند. در این چند روز اخیر فدائی ها با حوادث زیادی رو به رو شده بودند و فکرشان مشغول بود. اما چند نفرشان نتوانستند آرام بگیرند و از جا بلند شدند و در اطراف آتش که رو به خاموشی می رفت گردآمدند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.