اسبها اسبها از کنار یکدیگر
محمود دولتآبادی (زاده ۱۰ مرداد ۱۳۱۹ در سبزوار) نویسنده اهل ایران است. رمان دهجلدیِ کلیدر مشهورترین کارِ اوست. بعضی از کارهای دولتآبادی به چندین زبانِ غربی و شرقی ترجمه و منتشر شده است. داستانِ بیشترِ نوشتههای دولتآبادی در روستاهای خراسان رخ میدهد و از رنج و مشقت روستاییان شرق ایران روایت میکند. محمود دولتآبادی چندین نمایشنامه و فیلمنامه نیز به نگارش درآورده است. او همچنین سابقه بازیگری برای کارگردانان معتبری چون عباس جوانمرد و بهرام بیضایی و داریوش مهرجویی در تئاتر و سینما را دارد، اقتباس از آثار دولتآبادی ساخت چند فیلم را بههمراه داشته است. دولتآبادی در سال ۲۰۱۳ برگزیده جایزهٔ ادبی یان میخالسکی سوییس شد. در سال ۲۰۱۴ جایزه شوالیه ادب و هنر فرانسه توسط سفیر دولت فرانسه در تهران به محمود دولتآبادی اهدا شد. دولتآبادی در روستای دولتآباد سبزوار متولد شد. مادرش فاطمه و پدرش عبدالرسول نام داشت. او پس از پایان تحصیلات مقدّماتی در روستا به سبزوار رفت و به مشاغل گوناگون پرداخت. سپس به مشهد رفت و آنجا با سینما و نمایش آشنا شد. سال ۱۳۳۸ به تهران رفت و سال بعد در تئاتر پارس مشغول کار شد. از آغاز دههٔ چهل در کلاسهای نمایش آناهیتا شرکت کرد و بازیگر نمایش شد و کمکم نوشتن را نیز آغاز کرد. او در دههٔ چهل در نمایشنامههایی از برتولت برشت و بهرام بیضایی و اکبر رادی نقش بازی کرد. سال ۱۳۴۹ ازدواج کرد. در دههٔ ۱۳۵۰ به زندان افتاد. پس از زندان نگارش کلیدر را آغاز کرد که پانزده سال کشید. وی همچنین سال ۱۳۷۹ در کنفرانس برلین شرکت کرد.
پیام محمود دولتآبادی در روز تولد هشتادسالگیاش همزمان با توزیع این کتاب.
بادلِ خونين…
سپاسگزارم از همهى شماجوانان و دوستانى كه زادروز اين محمود را به ياد آوردهايد با همزمانی نشر و پخش «اسبها، اسبها از كنار يكديگر»و به اين مناسبت در گوشه و كنار يادى از من میداريد. قدرشناسى از يكايك شما كه حوصله به خرج داده و مستقيماً زادروز مرا ياد آورى كردهايد.
دشوار است در اين زمانهى دلگزاى و فترت برگزاری اجتماعات ، و خواستِ من كماكان حفظ صحّت و سلامتِ شماهمگان است. بنابراين بيش و پيش از هرچه گفتنىست مىخواهم آرزو كنم كه سببساز هيچ آسيبى نباشم. از آن كه همواره آرزومندِ تندرستی، بهروزى و سرفرازی شما بودهام و هستم.
محمود دولت آبادى
مردادماه يكهزار وسيصد و نود و نه
قسمتی از کتاب اسبها اسبها از کنار یکدیگر:
« ملک پروان. اگر نتوانم خط و خبری از ثری برایش ببرم میمیرد. و اگر ملک بمیرد، اگر دق کند نمیدانم من سروکارم به چه روزگاری بیفتد! کم کمش این است که گورو گم میشوم از این عالم اگر تو لجن جوی نفله نشوم. پس اگر راهی به گمانت میرسد کاری بکن. من خیالت را از بابت ذوالقدر راحت کردم. آن یکی دیگرم پیداش میکنم، پیداش میکنیم. گفتی اسمش چی بود؟ کریما گفت که مهم نیست؛ «نشد هم نشد!» و چندی گذشت تا بگوید « این هم زنده بودي ماست. به یکدیگر میرسیم و از کنار هم میگذریم. یادی – چیزی از خودمان در دیگری باقی میگذاریم یا باقی نمیگذاریم؛ و هر کدام به محض گذر از کنار شانهی هم در پاشنهی پای دیگری گم میشویم؛ چه اهمیتی دارد! مرحب جنم خوبی بود، خیلی فکریاش میشوم. نگرانم حیف شده باشد با آن بیباکیای که داشت.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.