آرزو ثروت نمیآورد
درباره نویسنده ناپلئون هیل:
ناپلئون هیل (Napoleon Hill) نویسنده کتاب آرزو ثروت نمیآورد، (زاده 26 اکتبر ۱۸۸۳، درگذشته ۸ نوامبر ۱۹۷۰) نویسنده آمریکایی که یکی از پیشگامان سبک مدرن ادبیات موفقیت شخصی بود. یکی از معروفترین آثار او، بیندیشید و ثروتمند شوید، یکی از پرفروش ترین کتابهای جهان است.
ناپلئون استعداد خوبی در نوشتن داشت و سردبیر روزنامه با استقبال از نوشتهها و مقالههایش، سرپرستی مصاحبه با افراد برجسته و معروف را به او واگذار کرد. وی در هنگام مصاحبه با افراد نامدار، از تجربیات آنها درس میگرفت و آن را در زندگی خود به کار میبرد. هیل با افرادی چون «توماس ادیسون»، «الکساندر گراهام بل»، «هنری فورد» و «ویلیام جنینگ برایان» مصاحبه کرد. او با دقت و ظرافت تمام، راز موفقیت این افراد را میپرسید و آن را یادداشت میکرد. از این رو در سال ۱۹۲۸، کتابی با نام «قوانین موفقیت» نوشت که با استقبال خوبی روبرو شد. ناپلئون کتاب «دینامیت مغزی» را در سال ۱۹۴۱ نوشت.
وی از سال ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۰ در مجله «قوانین طلائی هیل»، سردبیر بود و در سال ۱۹۳۰ کتابی در زمینه راهیابی به موفقیت نوشت. ناپلئون هیل در زمینه موفقیت و کسب ثروت به درجه استادی رسیده بود؛ تا آنجا که از سال ۱۹۳۳ تا سال ۱۹۳۵ مشاور «فرانکلین روزولت» رئیسجمهور آمریکا شد. وی در سال ۱۹۳۷ در کتاب «رشد فکری و ثروت»، تمام راههای رسیدن به موفقیت را بیان کرد. کتابهای هیل هر روز بیشتر از روز قبل به فروش میرفت. او در سال ۱۹۶۰ کتاب «علوم موفقیت» را نوشت که بیش از سی میلیون جلد از آن فروخته شد. یکی از جمله های کلیدی وی این بود: “لزوما همیشه قویترینها و سریعترینها پیروز نمیشوند؛ پیروز کسی است که فکر کند میتواند پیروز شود.”
درباره کتاب آرزو ثروت نمیآورد:
همواره درباره افراد مشهور و موفق، تصورات گوناگونی وجود دارد. عدهای، از افراد مشهور موردعلاقهشان قدیس ساخته و عدهای دیگر سعی در تخریب وجهه این افراد داشتهاند. ناپلئون هیل نیز در قامت نویسندهٔ کتاب پیش روی شما، از این قاعده مستثنی نیست. موفقیت هم مثل هر مقولهٔ دیگری اصول و قاعدهٔ خاص خودش را دارد و برای نائل آمدن به مدارج عالیهٔ موفقیت ابتدا میبایست فلسفهٔ موفقیت را بشناسیم و اصول آن را در بندبند زندگیمان به کار بندیم. در کتاب حاضر، فلسفهٔ موفقیت و اصول آن بهتفصیل شرح داده شده است.
ثروتاندوزی و کسب موفقیت را میتوان در زمرهٔ تمایلات و خواستههای مهم انسان تلقی کرد. در دنیای امروز که مرزها مفهوم سابق را ندارند و بشر در دهکدهٔ جهانی زندگی میکند، بدیهی است که زندگی ملوّن و پرزرقوبرق صاحبان ثروت و شهرت همواره در کانون توجه دیگران قرار میگیرد و چهبسا افرادی که رؤیای ثروتاندوزی را در سر میپرورانند و توقع دارند ثروتی بادآورده به چنگ آورند و ره صدساله را یکشبه طی کنند.
در این کتاب، شما اصول علمی و دقیق خلق ثروت و همچنین نائل آمدن به مدارج عالیهٔ موفقیت را فرا خواهید گرفت و پس از مطالعه این کتاب ناگزیر به پذیرش این امر خواهید شد که آرزو، ثروت نمیآورد.
قسمتی از کتاب آرزو ثروت نمیآورد:
بیش از چهل سال پیش خانوادهای در کوهستان زندگی میکردند. روزی مادر خانواده پسر خواندهاش را به اتاق نشیمن فراخواند و از بقیهٔ فرزندانش خواست تا آن را محل ترک کنند. او چیزی به پسرخواندهاش گفت که بهطور کلی مسیر زندگی پسرک را تغییر داد و همزمان در ذهن او علاقهای را بهوجود آورد که آن پسر نیز بذر این علاقه را در ذهن هزاران نفر دیگر رویاند- علاقه به تبدیل شدن به انسانی خودمختار و مصمم و با اراده به وسیلهٔ ارائهٔ خدماتی مفید و سازنده.
پسرک تنها یازده سال داشت اما در میان مردم کوهستان مشهور به پسر بد روستا بود!
اینجا سخنان نا مادریاش به او را با هم میخوانیم:
مردم تو را بد قضاوت میکنند. آنها روی تو لقب پسر بد را گذاشتهاند اما تو پسر بدی نیستی، در حقیقت تو پسر فعال و با انرژی هستی که به تنها چیزی که نیاز داری هدفی مشخص است که بهوسیلهٔ آن میتوانی توجهت را معطوف به ذهن پرسشگرت کنی. تو قوهٔ تخیل قدرتمندی داری که میتواند نوآوریهای زیادی داشته باشد. با این حال من به تو توصیه میکنم که نویسنده بشوی. اگر این کار را انجام بدی و همان انرژی را که صرف بازی کردن میکنی، بتونی به خواندن و نوشتن اختصاص بدی با چشم خودت تاثیری رو که روی کل مردم این ایالت میذاری، خواهی دید.
در صدای نامادری چیزی بود که بهطور تأثیرگذاری در ذهن پسر نقش بست. او روح و جوهره اشتیاقی را که نامادریاش دربارهٔ آن صحبت میکرد، بهطور کلی دریافت کرده بود و خیلی سریع به توصیه نامادریاش عمل کرد. زمانی که به سن ۱۵ سالگی رسید، شروع به داستاننویسی برای روزنامهها و مجلات کوچک کرد. زیاد قلم خوبی نداشت اما با بهرهگیری از روحیهٔ مشتاقانهاش به این کار توانست مطالب را برای خوانندگان آن مجله قابل خواندن کند.
در سن ۲۵ سالگی توسط سردبیر مجلهٔ باب تیلور مامور شد تا داستان موفقیتهای اندروکارنگی در صنعت را به رشتهٔ تحریر درآورد. این ماموریت خود سرآغاز تغییری دیگر در زندگیاش بود، تغییری که هم فرصتی در اختیار او گذاشت تا همانطور که نامادریاش توصیه کرده بود بر روی همایالتیهایش تأثیرگذار باشد و هم این تاثیرگذاری را به بخش عمدهای از مردم دنیا تعمیم بدهد، و مسلماً با ارائهٔ خدماتی سودمند کشور آمریکا را از مسیر نابودی و تباهی، رهایی بخشد. در مصاحبهای که نویسندهٔ جوان با اندرو کارنگی داشت، تحت تأثیر اشتیاق آقای کارنگی قرار گرفت. او روحیهٔ مشتاقانه و معنوی را از کارنگی دریافت کرد و به وسیلهٔ همین روحیه کتابهایش برای سالیان زیادی کتاب پرفروش شد.
مفتخرم که اعلام کنم آن پسر بد، من هستم.
این فصل با موضوع اشتیاق و درباره قرار ملاقات خصوصی من و آقای کارنگی در سال ۱۹۰۸ شروع میشود جایی که ایشان شاگرد جدیدشان را با هنرِ اشتیاقِ کنترل شده تربیت میکند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.