یتیم ورشو
درباره نویسنده کلی ریمر:
کلی ریمر (Kelly Rimmer) نویسنده کتاب یتیم ورشو، نویسندهای استرالیایی است. او تا به حال پنج رمان نوشته و نامش در فهرست نویسندگان پرفروش USA Today به چشم میخورد. ریمر به همراه خانوادهاش در مناطق روستایی استرالیا زندگی میکند. رمانهای او به بیش از بیست زبان ترجمه شدهاند.
درباره کتاب یتیم ورشو:
در بهار سال 1942، نازیها کنترل تمام لهستان را در دست دارند و کل جمعیت یهودی را به گتوی منتقل کردند، در نتیجه این منطقه بسیار شلوغ و ذخایر آن نیز محدود شده است. زندگی بسیار سخت است و بسیاری امید خود را از دست دادهاند.
برای رومن گورکا، نوجوان یهودی، تنها کاری که میتواند انجام دهد، این است که زنده بماند تا به اندازه کافی درآمد کسب کند، او باید خانوادهاش را زنده نگه دارد. شایعاتی در محله یهودینشین درباره برنامه نازیها برای انتقال یهودیها به اردوگاههای کاری در جنگل پخش شده است. رومن میداند باید کاری بکند چون باید راهی برای نجات خواهر و برادر کوچکترش بیابد.
در همان زمان، زن جوانی به نام الزبیتا رابینک، وارد شهر میشود که به نظر میرسد یک دختر معمولی لهستانی است که با خانوادهاش زندگی میکند؛ اما او رازی را پنهان میکند؛ نام اصلی او امیلیاست.
الزبیتا از اختلافهایی که درست آنسوی حیاط خانهاش به سرعت در حال رشد بود، آگاه میشود. او هیچ علاقهای به آلمانیهایی که در خیابانهای شهر در حال گشتزنی هستند، و مقررات منع رفت و آمد را اعمال میکنند، ندارد؛ اما هرگز به آنچه در پشت دیوارهای یهوینشین که همسایههای یهودی او را در خود جای دادهاند، فکر نکرده است. الزبیتا با سارا که پرستار است، دوست میشود. او از رازی بسیار وحشتناک باخبر میشود که نمیتوان آن را ندیده گرفت، کشفی که او را به سمت خطر و قهرمانی سوق میدهد.
داستان رمان براساس واقعیت نوشته شده است؛ ایرنا یک پرستار و مددکار اجتماعی لهستانی کاتولیک بود که تیمی متشکل از دو گروه ده نفره را برای نجات کودکان یهودی از داخل گتوی ورشو هماهنگ کرد. ایرنا و تیمش از طریق روشهای مختلف، از جمله پنهان کردن کودکان کوچک در کیسهها و تابوتها یا هدایت آنها از طریق فاضلاب، کودکان را از گتو قاچاق میکردند. پس از بیرون آمدن، بچهها را نزد خانوادههای کاتولیک قرار دادند تا از آنها محافظت شود.
کلی ریمر در گفتوگویی درباره شخصیت الزبیتا میگوید: او مانند خانوادهاش و در واقع، بیشتر همنسلهایش مذهبی بود. عزم و شجاعت او هم از این باور مذهبی و هم از تربیت خانوادگی او الهام گرفته شده بود. الگوهای او متعهد بودند که به اطرافیانش کمک کنند، حتی با هزینههای گزاف برای خودشان.
قسمتی از کتاب یتیم ورشو:
ما تقریبا دوسالی میشد که در گتو زندگی میکردیم. برای شروع، شرایط بسیار بد بود و هرروز جدید با خود مصیبتهای جدیدی به همراه میآورد. من در این مدت یاد گرفتم که چشمانم را روی خیلی چیزها ببندم و شاهد درد و رنج اطرافیانم نباشم. بلوکهای مختلف گتو را دیده بودم، برخی از آنها شرایط بهتری داشتند و نورچشمیها و هنرمندان به راحتی در آن زندگی میکردند و همین طور گتوهای بزرگ، که خانوادههای تنگ دستی مثل خودمان در آن چپیده بودیم و تلاش میکردیم به هر نحوی که شده فقط کمی بیشتر زنده بمانیم.
یک پل عابر پیاده در خیابانی چودنا این دو تو را به هم متصل کرده بود و ساکنان محلهی یهودی نشین را بالاتر از لهستانیهای به اصطلاح آریایی و حتی آلمانیهایی قرار میداد که از زیر این پل رد میشدند. همیشه هرموقع از این قسمت عبور میکردم، محال بود به این قضیه فکر نکنم و گاهی اوقات فقط به این خاطر از این پل میگذشتم که کمی روحیه خویش را بالا ببرم.
من به خوبی، درون و بیرون تو را میشناختم و جزئیات آن را تک به تک میدانستم، با وجودی که همیشه به خود نهیب میزدم باید تا جایی که میتوانم دیدهها را ندیده بگیرم. یاد گرفتم وقتی زن یا مرد مسنی که از کنارم میگذرد حرفی یا حرکتی ناخوشایند انجام میدهد، عکس العمل متقابل نشان ندهم به این امید که شاید روزی به لقمه غذایی از آنها نیازمند شوم. یاد گرفتم اگر به کسی مقابل چشمانم گلوله شلیک کردند، چندان یکه نخورم. و بیشتر ازهمه یاد گرفتم که هرگز به آدم بدبختی که روی زمینی پیاده رو خوابیده نگاه نکنم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.